من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

سلام. هرچی میخوام دل بکنم و بی خیالش بشم، نمیشه! چشماش، حرکاتش، رفتارش، خنده هاش، قیافش! داره دیوونم میکنه. یه معصومیتی تو چشاش هست که ............ دلمو میلرزونه. منتهی تقدیر من، عاشق شدن و نرسیدنه. از مدت ها! شاید دارم تقاص پس میدم! شاید به خاطر اون اشتباه، تا آخر عمر باید عاشق بشم و نرسم ...
اما ایندفعه فرقش اینه که نمیخوام اون بفهمه. نمیخوام گند بزنم به یه زندگی پاک و معصوم دیگه. اونم زندگی کسی مثل اون. بگذار فقط خودم بسوزم. فردا شب آرزوهاست. میرم حرم، التماس میکنم تا ماجرا تموم شه! یا به هم برسیم، یا عشقش از سرم بپره! دیگه طاقت ندارم ...

با بغض میگوید: «زن که باشی، گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت، ریز ریز خرد میشوی ...»
آرام اشکش را پاک میکنم و با صدای خسته میگویم: «مرد که باشی، بیشتر و بیشتر تلاش میکنی، بی صدا خرد میشوی و حق اشک ریختن هم نداری :(

خیلی دوست دارم، خیلی وابسطته ات شدم. با اینکه تازه اومدی، بدجوری عاشقت شدم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۱
نوید

سلام. امروز سه شنبه بود و سینماها اینجا نصف قیمت! من هم دو تا فیلم رو میخواستم ببینم؛ «طبقه حساس» و «خط ویژه». کلاس هم نداشتم. بنابراین طی یک حرکت انتحاری، بلیط هردو فیلم رو از یک سینما گرفتم که با تخفیف 50%، انگار یه بلیط گرفتم!
«طبقه حساس» به نظرم یه فیلم معمولی با شوخی های وقیح جنسی بود که به نظرم اگه همین شوخی ها نبود، فیلم هیچ حرفی برای گفتن نداشت!
«خط ویژه» هم طنز تلخ بود؛ منتها به نظرم تلخیش بیشتر تو چشم می اومد تا طنزش! موضوع فیلم کاملاً تکراری بود و آخرش هم ختم میشد به آقازاده ها و سیستم فاسد و گرفتار نشدن دونه درشت ها و دستگیری خرده پاها و معرفیشون به عنوان عامل اختلال بازار و ...! ولی آخرین صحنه توی خونشون که مصطفی زمانی و هانیه توسلی بی سر و صدا میخواستن فرار کنن، واقعاً قشنگ بود و حسابی خندیدیم!
درکل پیشنهاد میکنم اگه میخواید یکی از این دو تا فیلم رو ببینید، سراغ «خط ویژه» برید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۲
نوید

سلام. تنها نشستم کنار دریاچه، تو هوای نیمه بارونی و نسبتاً سرد و دارم فالوده بستنی آلبالویی با آبلیموی فراوون میخورم و تو سکوت به آدم ها نگاه میکنم؛ آدم هایی که هرکدوم دغدغه های خودشونو دارن و بی توجه به من در حال رفت و آمدن. آدم هایی که تنهایی هامو پر نمیکنن و بودنشونم باعث اذیتم نمیشه! این کارو خیلی دوست دارم، اینجا رو هم ... چون تو رو یادم میاره ...
پر از حرفم؛ پر از احساس؛ پر از دغدغه؛ پر از حرف هایی که به هرکسی نمیشه زد! کاش بودی :(

دارم نگاهت میکنم، داری ازم دل میبری! چشم برنمی دارم ازت، تو از همه زیباتری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۳
نوید

سلام. چند وقت پیش برای یه پیامک به این شرح اومد:
«امام صادق (علیه السلام): کسی که گرسنه است، وضو بگیرد و دو رکعت نماز به جا آورد؛ سپس بگوید: یا ربّ انّی جائعٌ فأطعمنی. خداوند در همان ساعت او را سیر میگرداند. اصول کافی/ جلد 3/ صفحه 475 - دعای با اعتقاد راسخ و در شرایط سخت مستجاب است ...»
حقیقتش تقریباً 2 روز بود چیز درست و حسابی نخورده بودم و امشب واقعاً گرسنه ام بود! کارهای بالا رو انجام دادم و نشستم ببینم خداوند چطور به وعده اش عمل میکنه! چندی بعد، یهو دیدم همسایه طبقه پایینمون اومد پشت پنجره اتاقم و بی مقدمه 2 تا ساندویچ کوکو بهم داد و رفت :) همه وعده های خدا حقه؛ مشکل فقط ماهاییم که خدا رو از ته دل باور نداریم!

حالا که قسمت دوریه، با رؤیاهات سر میکنم. دستامو محکم تر بگیر، دستاتو باور میکنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۶
نوید

سلام. عجیب گرسنمه! تو خونه هم تقریباً هیچی موجود نداریم! طبقه پایینم کتلت دارن درست میکنن، بوش کل خونه رو برداشته! کمک ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۱
نوید

سلام. دوشنبه کلاس نداشتم. ولی به خاطر اینکه می خواستم دو تا از اساتید رو ببینم، نزدیک ظهر یه سر رفتم دانشگاه. تو محوطه نشسته بودم که یهو دیدم بانو و دو تا از دوستاش تشریف فرما شدن :) اینجوری که فهمیدم، میخواستن برن آتلیه دانشگاه برای یکی از درس ها عکس بگیرن. خیلی خواستنی شده بود؛ شاید به خاطر مقنعه ای بود که زیر چادرش پوشیده بود، یا شایدم ... بماند :) یه برقی تو چشماشه که خواستنی ترش میکنه!

دیشب با یکی از دوستان رفته بودم پارک برای عکاسی. دم غروب که کارمون تموم شد، دعوتم کرد به بستنی خوردن! تا روی صندلی نشستم، دلم شدید هواشو کرد! یهو با خودم گفتم کاش الان بانو روی صندلی جلوم نشسته بود :( خدایا! دارم دیوونه میشم؛ کمکم کن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۵۵
نوید

سلام. دارم دنبال خونه میگردم. جاهای زیادی رفتم. گفتگوهای رد و بدل شده تو سه تا بنگاه آخر رو مینویسم.

بنگاه اول:
- سلام. خونه میخواستم با حداکثر 7 - 8 میلیون رهن و پایین ترین اجاره
- علیک سلام. (بعد یکم گشتن) یه مورد داریم سه تا کوچه بالاتر، 6 میلیون رهن با 100 تومن اجاره. اما نوشته «فقط زن و شوهر»
- عه! حالا کاریش نمیشه کرد؟ میشه با صاحب خونه صحبت کنید راضی بشه؟
- قولی نمیدم. ولی چشم! شماره تون رو بدید، خبرشو بهتون میدم.
- ممنون. پس منتظرم. خدانگهدار

بنگاه دوم (چندتا مغازه بالاتر):
- سلام. خونه میخواستم با حداکثر 7 - 8 میلیون رهن و پایین ترین اجاره
- سلام. قیمت پایین نداریم! البته یه مورد هست 6 میلیون رهن با 100 تومن اجاره.سه تا کوچه بالاتر! چند نفرید؟
- یک نفر. مجردم!
- پس هیچی! اصلاً به مجرد نمیده! خدانگهدار!

بنگاه سوم (باز هم چندتا مغازه بالاتر):
- سلام. خونه میخواستم با حداکثر 7 - 8 میلیون رهن و پایین ترین اجاره
- علیک سلام. یه مورد هست سه تا کوچه بالاتر، 6 میلیون رهن با 100 تومن اجاره! منتها زیرزمینه. عیب نداره؟
- نه. من مجردم. مشکلی نیست.
- باشه. پس این آدرسش، همین سه تا کوچه بالاتره! هماهنگ میکنم الان برو ببین! :)
- من مجردم ها! مشکلی نیست؟!
- نه. صحبت میکنم ان شاءالله میگیرم برات! برو که منتظره! :)

امروز بعد کلاس، علی به خانوم نوشین گفت که کارش داره! فک کنم میخواد درباره کسی تحقیق کنه براش! :) البته یه حدسایی میزنم که درباره کی! ولی باید از زیر زبون خانوم نوشین بکشم اونی که فکر میکنم هست یا نه! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۵
نوید

سلام. امروز صبح تو راه دانشگاه، یهو چشمم خورد به بنر "مراسم وداع با پیکر مطهر شهید قاسم شجاعی، مدافع حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) با سخنرانی حجت الاسلام پناهیان ..." حالم عوض شد، اشک تو چشام جمع شد، داغ شدم، پکیدم ... از بی لیاقتی خودم، از دور شدنم از اهدافم و کم رنگ شدن اعتقاداتم. هجرت کردم به مشهد که عوض بشم؛ اماعوضی شدم! خدایا! اولم پاکم کن، بعد خاکم کن ...

واقعاً به حال برادران افغانی غبطه میخورم؛ اینقدر دست و بالشون تو زمینه جهاد باز هست که تیپ فاطمیون تشکیل بدن و عملاً از حریم عمه سادات دفاع کنن! نه مثل ما فقط با حرف :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۷
نوید

سلام. استاد جدید عربیمون، خیلی کار درسته! اصالتاً عراقیه، تو سفارت عراق کار میکنه و حدود 20 سال سابقه تدریس داره! جلسه اولی که اومد سرکلاس، حدود نیم ساعت فارسی صحبت کرد و قوانین کلاس رو کاملاً شرح شد و بعد از اینکه همه شیرفهم شدیم، گفت از الان به بعد هرکس توی کلاس به زبانی غیر از عربی حرف بزنه، باید شیرینی بخره که اتفاقآ همون جلسه یه شیرینی افتادیم! :) بسیار روی تلفظ حروف، لحن خواندن و ... هم تأکید داره. کلاً استاد سفت و سختیه و همین باعث شده از بقیه اساتید متمایز بشه. باشد تا رستگار شویم!

دانشگاهمون هم خبر خاصی نبود و جاتون خالی خوش گذشت! :) فقط اطلاعیه زده بودن که بسیج دانشگاه راه افتاده و علاقه مندان به خانم فلانی مراجعه کنن :| بسیجی که مسئولش یه خانم باشه، معلومه چی از کار درمیاد! حالا به سرم زده برم اونجا رو فعال کنم! خدا رو چه دیدی؛ شاید رفتم ...

ماجرای بانو هم فک کنم تاحدود زیادی مالیده! :( هم مادرم دوست نداره گل پسرش از شهر غریب (اونم اینجا :)) زن بگیره، هم یکسری مسائل دیگه که فعلاً مجالی برای گفتنش نیست. تصمیم گرفتم بچسبم به درس و کار و زندگی و زیان و ... تا ببینیم چی پیش میاد.

موتورمو توشه کردم، ان شاءالله امروز فردا میرسه! اون موقع هست که برمیگردم به روزای خوب اکتیو بودن. (ان شاءالله) دعا کنید ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۱
نوید
پدر است دیگر؛ گاهی دلش میخواهد ته دیگ هایی را که به اسمش پسرش درست شده، بخورد! :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۷
نوید