من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام. امروز یکسری اتفاقاتی افتاد و پیامکایی بین من و خانم نوشین رد و بدل شد که باعث شد تاحدودی منطقی تر به ماجرای بانو نگاه کنم؛ ولی اعصابم بد ریخت به هم! تا یک ساعت دستام میلرزید!
صبح سرکلاس آتلیه، یواشکی از بانو عکس گرفتم؛ البته چون متأسفانه نور محیط کم بود و مجبور شدم ISO رو ببرم بالا، عکسش نویز زیادی داره! تازه نزدیک بود استاد بزنه رمم رو فرمت کنه که جلوشو گرفتم :)
شب اومدم عکس رو دور از چشم بقیه بگذارم که یهو چشمم خورد به یه پوشه آشنا! پوشه ای که یکی دو سال پیش تو اوج خوشی و با هزار امید و آرزو و فکر و خیال خوش، چندتا دونه عکس خاص رو توش بایگانی کردم که یه روزی ازشون استفاده کنم، یا حداقل ببینمشون و یاد روزای خوش زندگیم بی افتم؛ روزایی که اصلاً فکرشم نمیکردم یه روزی بیان! اما چه حیف که روزای خوشم خیلی زود به سراومد و جاشو داد به یه پایان تلخ همراه با یه تلخی بی پایان! عکس بانو رو هم همونجا بایگانی کردم :(

به خدا دارم دیوونه میشم از فکر و خیال و سبک سنگین کردن و ... :( امتحانات پایان ترم هم نزدیکه! خدایا کمک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۳
نوید

سلام. امروز بعد کلاس، یهو به سرم زد تعقیبش کنم خونه اش رو یاد بگیرم! با دوستش بود. رفتن نشستن تو ایستگاه اتوبوس سر کوچه دانشگاه. فکر کردم منتظر اتوبوسن؛ اما حدود 1 ساعت همونجا نشستن. بعد پیاده راه افتادن سمت چهارراه و اون طرف چهارراه سوار یه پراید شدن. فکر کنم راننده اش خانوم بود. منم یکم پشت چراغ قرمز معطل شدم و بعد که افتادم دنبال ماشین (با موتور بودم)، گمشون کردم! :(

به خدا دارم دیوونه میشم! این از وضعیت خونه، این از بانو که نمیتونم بی خیالش بشم، این از مادرم که راضی به وصلت نمیشه؛ فقط امیدوارم زودتر خونه پیدا کنم تا حداقل مقادیری آرامش روحی بدست بیارم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۵۰
نوید
بانوی قصه من؛ چرا هرکاری میکنم، نمیتونم فراموشت کنم؟! مگه من چه گناهی کردم که محکوم شدن به «تا ابد عاشق شدن و نرسیدن»؟ خسته ام، خیلی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۸
نوید

سلام. جمعه با یه جمع 10 - 15 نفر باحال از دانشجوهای عکاسی و استادمون، رفتیم اردوی عکاسی روستا. یه روستای قشنگ و باصفا با مردمی به معنای واقعی خون گرم و مهمون نواز! درب خونه ها اکثراً باز بود و اگه خونه ای نظرمون رو جلب میکرد، یاالله گویان وارد میشدیم و بعد از کسب اجازه از صاحب خونه، عکس میگرفتیم و بعد دوباره ادامه مسیر.
طرفای ظهر بود که از فرط گرما و خستگی، همگی پناه بردیم به یه باغ سرسبز اتفاقاً صاحب باغ و خوانوادش هم اونجا بودن. تا ما رو دیدن، چایی رو آماده کردن و رفتن نون محلی با ماست چکیده محلی برامون آوردن که واقعاً چسبید! جای همه خالی ... فقط حیف که حساسیت فصلی همراه با اندکی سرماخوردگی، امانم رو بریده بود و هرچی هم قرص خوردم، افاقه نکرد. فکر کنم چون محیط هم سرسبز و خرم بود، تشدید میشد. درکل اگه از حساسیت فصلی فاکتور بگیرم، تجربه بسیار خوبی بود.

پیشنهاد میکنم حتماً به روستاهای اطرافتون سربزنید. والبته هرچی از شهر دورتر، بهتر ... واقعاً مردم خونگرم و مهمان نوازی دارن که با هرچی دارن، ازتون پذیرایی میکنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۰۰
نوید

سلام. یه اتفاق جالب و عجیب برام افتاد! پنجشنبه صبح قبل کلاسم آتلیه دانشگاه رو رزور کرده بود. وقتی رفتم، دیدم یکی از همکلاسی ها، مضطربه و دنبال یکی دیگه میگرده. پرسیدم چی شده؟ گفت رم* دوربینم دست یکی از بچه هاست که نیومده! این دو روز هم میخوام برم عکاسی، موندم چکار کنم. منم دیدم کارش لنگه، گفتم رم من رو بگیرید، شنبه برام بیارید. منم رمتونو از اون پسر میگیرم، شنبه میارم براتون.
خلاصه قبول کرد و عملیات تعویض رم انجام شد و هردو عکس هامون رو گرفتیم. شنبه صبح، توی آتلیه دیدیمش و رم رو تحویل دادم و رمم رو گرفتم. منتها چون تاریک بود، دقت نکردم که همون رم خودمه یا نه. فقط دیدم یه رم مشکی بهم داد، منم گذاشتم تو دوربین و به کارم رسیدم. نزدیک ظهر بود که خواستم رم رو جا بزنم توی دوربین، دیدم روش نوشته 16 گیگ! هرچی گشتم، چندین بار از خودش پرسیدم که شاید اشتباهی آورده برام رم رو، از بچه ها پرسیدم؛ کسی نمیدونست. هیچی دیگه! الان با اجازتون الان به جای رم 8 گیگ، از یه رم 16 گیگ استفاده میکنم! :)
اشتراک اینترنتم با اجازتون خود به خود 60 هزار تومن شارژ شده و تو تاریخچه پرداخت هم چیزی نزده که چه کسی و چجوری این مبلغ رو برام شارژ کرده! :) البته به ISP ایمیل زدم؛ اما تا حالا جوابی برام نیومده.

* کارت حافظه دوربینم با 8 گیگابایت فضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۹
نوید

سلام. هرچی میخوام دل بکنم و بی خیالش بشم، نمیشه! چشماش، حرکاتش، رفتارش، خنده هاش، قیافش! داره دیوونم میکنه. یه معصومیتی تو چشاش هست که ............ دلمو میلرزونه. منتهی تقدیر من، عاشق شدن و نرسیدنه. از مدت ها! شاید دارم تقاص پس میدم! شاید به خاطر اون اشتباه، تا آخر عمر باید عاشق بشم و نرسم ...
اما ایندفعه فرقش اینه که نمیخوام اون بفهمه. نمیخوام گند بزنم به یه زندگی پاک و معصوم دیگه. اونم زندگی کسی مثل اون. بگذار فقط خودم بسوزم. فردا شب آرزوهاست. میرم حرم، التماس میکنم تا ماجرا تموم شه! یا به هم برسیم، یا عشقش از سرم بپره! دیگه طاقت ندارم ...

با بغض میگوید: «زن که باشی، گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت، ریز ریز خرد میشوی ...»
آرام اشکش را پاک میکنم و با صدای خسته میگویم: «مرد که باشی، بیشتر و بیشتر تلاش میکنی، بی صدا خرد میشوی و حق اشک ریختن هم نداری :(

خیلی دوست دارم، خیلی وابسطته ات شدم. با اینکه تازه اومدی، بدجوری عاشقت شدم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۱
نوید

سلام. امروز سه شنبه بود و سینماها اینجا نصف قیمت! من هم دو تا فیلم رو میخواستم ببینم؛ «طبقه حساس» و «خط ویژه». کلاس هم نداشتم. بنابراین طی یک حرکت انتحاری، بلیط هردو فیلم رو از یک سینما گرفتم که با تخفیف 50%، انگار یه بلیط گرفتم!
«طبقه حساس» به نظرم یه فیلم معمولی با شوخی های وقیح جنسی بود که به نظرم اگه همین شوخی ها نبود، فیلم هیچ حرفی برای گفتن نداشت!
«خط ویژه» هم طنز تلخ بود؛ منتها به نظرم تلخیش بیشتر تو چشم می اومد تا طنزش! موضوع فیلم کاملاً تکراری بود و آخرش هم ختم میشد به آقازاده ها و سیستم فاسد و گرفتار نشدن دونه درشت ها و دستگیری خرده پاها و معرفیشون به عنوان عامل اختلال بازار و ...! ولی آخرین صحنه توی خونشون که مصطفی زمانی و هانیه توسلی بی سر و صدا میخواستن فرار کنن، واقعاً قشنگ بود و حسابی خندیدیم!
درکل پیشنهاد میکنم اگه میخواید یکی از این دو تا فیلم رو ببینید، سراغ «خط ویژه» برید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۲
نوید

سلام. تنها نشستم کنار دریاچه، تو هوای نیمه بارونی و نسبتاً سرد و دارم فالوده بستنی آلبالویی با آبلیموی فراوون میخورم و تو سکوت به آدم ها نگاه میکنم؛ آدم هایی که هرکدوم دغدغه های خودشونو دارن و بی توجه به من در حال رفت و آمدن. آدم هایی که تنهایی هامو پر نمیکنن و بودنشونم باعث اذیتم نمیشه! این کارو خیلی دوست دارم، اینجا رو هم ... چون تو رو یادم میاره ...
پر از حرفم؛ پر از احساس؛ پر از دغدغه؛ پر از حرف هایی که به هرکسی نمیشه زد! کاش بودی :(

دارم نگاهت میکنم، داری ازم دل میبری! چشم برنمی دارم ازت، تو از همه زیباتری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۳
نوید

سلام. چند وقت پیش برای یه پیامک به این شرح اومد:
«امام صادق (علیه السلام): کسی که گرسنه است، وضو بگیرد و دو رکعت نماز به جا آورد؛ سپس بگوید: یا ربّ انّی جائعٌ فأطعمنی. خداوند در همان ساعت او را سیر میگرداند. اصول کافی/ جلد 3/ صفحه 475 - دعای با اعتقاد راسخ و در شرایط سخت مستجاب است ...»
حقیقتش تقریباً 2 روز بود چیز درست و حسابی نخورده بودم و امشب واقعاً گرسنه ام بود! کارهای بالا رو انجام دادم و نشستم ببینم خداوند چطور به وعده اش عمل میکنه! چندی بعد، یهو دیدم همسایه طبقه پایینمون اومد پشت پنجره اتاقم و بی مقدمه 2 تا ساندویچ کوکو بهم داد و رفت :) همه وعده های خدا حقه؛ مشکل فقط ماهاییم که خدا رو از ته دل باور نداریم!

حالا که قسمت دوریه، با رؤیاهات سر میکنم. دستامو محکم تر بگیر، دستاتو باور میکنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۶
نوید

سلام. عجیب گرسنمه! تو خونه هم تقریباً هیچی موجود نداریم! طبقه پایینم کتلت دارن درست میکنن، بوش کل خونه رو برداشته! کمک ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۱
نوید