من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احساس» ثبت شده است

سلام. بعد یه مدت نسبتاً طولانی برگشتم.
یه مدت حالم خوب بود؛ ولی نمیدونم چرا دوباره چند روزه حالم بد شده!
یعنی میدونم چراها! دقیقاً از وقتی دوباره دیدمش، حالم دگرگون شد. :(
حوصله هیچ کاری رو ندارم ...

میدونم این مطلبم چرته؛ ولی مینویسم تا حالم خوب بشه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۵
نوید

سلام. تنها نشستم کنار دریاچه، تو هوای نیمه بارونی و نسبتاً سرد و دارم فالوده بستنی آلبالویی با آبلیموی فراوون میخورم و تو سکوت به آدم ها نگاه میکنم؛ آدم هایی که هرکدوم دغدغه های خودشونو دارن و بی توجه به من در حال رفت و آمدن. آدم هایی که تنهایی هامو پر نمیکنن و بودنشونم باعث اذیتم نمیشه! این کارو خیلی دوست دارم، اینجا رو هم ... چون تو رو یادم میاره ...
پر از حرفم؛ پر از احساس؛ پر از دغدغه؛ پر از حرف هایی که به هرکسی نمیشه زد! کاش بودی :(

دارم نگاهت میکنم، داری ازم دل میبری! چشم برنمی دارم ازت، تو از همه زیباتری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۳
نوید

سلام. ضدحال یعنی اینکه ساعت 8 صبح کلاس داشته باشی، خوابتم بیاد، بعد به خاطر یکی دیگه که داره برنامه وزین و مسخره 90 رو مشاهده میکنه، مجبور باشی تا 1 بیدار بمونی!
بین «عقل و اعتقادات» و «دل و احساسات» گیر کردم عجیب! داره داغونم میکنه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۴
نوید

سلام. حس بدی دارم. دقیقاً مث حس «کلنل تام رایان» تو قسمت آخر سریال یونیت! اونجایی که با وجود تمام تلاش هایی که برای حفظ واحد و جون خودش و نیروهاش و مردم کشورش کرده، همه بسیار بیرحمانه به این نتیجه رسیدن که اون باید بره و به درد یگان نمیخوره! دقیقاً همونایی که برای حفظ جونشون تلاش کرده ...
بعضی وقتا آدما ندونسته و با یه حرف کوچیک، اثرات بدی روی بقیه میگذارن. بیایم جزو این دسته آدما نباشیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۹
نوید
سلام. یه پسره هست تو دانشگاه، از اون ادعاها و از اونایی که تازه کم کم به این نتیجه رسیدن که خدا وجود داره! بچه کرجه و متأسفانه اسمش هم «نوید»! ترم قبل، با یکی از دخترای کلاس دوست شد و تریپ عشق و عاشقی و من فقط اونو میخوام و یا اون، یا هیشکی و از این حرفا! (حتی بعدها شنیدم به خاطر دختره، اقدام به خودکشی هم کرده). ولی گویا خانواده دختره به دلایلی فعلاً راضی نبودن به ازدواج. یه شبم که حال روحیش خوب نبود، کلی با هم پیاده راه رفتیم و صحبت کردیم و اون از عشق آتشینش بهم گفت و اینکه تصمیم گرفته با اون دختره (شیوا) ازدواج کنه و اصولاً هرتصمیمی بگیره، حتماً انجامش میده! عاقا ما هم فقط گوش میکردیم (چون خالی بندی و جوگیری این طیف از آدما برام ثابت شده است). چون میدونستم اینجوری نخواهد موند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۸
نوید

سلام. یه دختره هست تو دانشگاهمون، هم رشته ایم و جفتمون ترم 2! دختری تقریباً لاغر، با چهره ای جذاب و معصوم که محجبه هست (نه از اون محجبه هایی که از صدتا بدحجاب بدترن!) و آرام و سر به زیر. یه حس خوبی بهش دارم. نه فقط به خاطر چهره اش. (که دختر خوشگل تو دانشگاهمون کم نیست، حتی محجبه اش) تو دانشگاه هم با پسری نیست و هرروز تنها میاد و تنها میره. ترم قبل، با یه دختر چادری دیگه بود که اون دختره معمولاً سرکلاس چادرشو درمی آورد. ولی اون نه! چند صباحیه هروقت میبینمش، یه جوری میشم! نمیدونم چه حسیه. امروز تا از کلاس اومدم بیرون، برگشت و با یه لبخند زیبا بهم سلام کرد (ایستاده بود داشت تابلو اعلاناتو می خوند). منم جوابشو دادم و رفتم (چون کلاس عربی داشتم). پنجشنبه هم سر کلاس «بررسی و شناخت آثار عکاسی»، اسم و فامیلشو درآوردم. واقعاً نمیدونم چرا!

بعدنوشت:
البته الان دیگه دقیقاً میدونم چرا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۴
نوید