من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد» ثبت شده است

سلام. جمعه با یه جمع 10 - 15 نفر باحال از دانشجوهای عکاسی و استادمون، رفتیم اردوی عکاسی روستا. یه روستای قشنگ و باصفا با مردمی به معنای واقعی خون گرم و مهمون نواز! درب خونه ها اکثراً باز بود و اگه خونه ای نظرمون رو جلب میکرد، یاالله گویان وارد میشدیم و بعد از کسب اجازه از صاحب خونه، عکس میگرفتیم و بعد دوباره ادامه مسیر.
طرفای ظهر بود که از فرط گرما و خستگی، همگی پناه بردیم به یه باغ سرسبز اتفاقاً صاحب باغ و خوانوادش هم اونجا بودن. تا ما رو دیدن، چایی رو آماده کردن و رفتن نون محلی با ماست چکیده محلی برامون آوردن که واقعاً چسبید! جای همه خالی ... فقط حیف که حساسیت فصلی همراه با اندکی سرماخوردگی، امانم رو بریده بود و هرچی هم قرص خوردم، افاقه نکرد. فکر کنم چون محیط هم سرسبز و خرم بود، تشدید میشد. درکل اگه از حساسیت فصلی فاکتور بگیرم، تجربه بسیار خوبی بود.

پیشنهاد میکنم حتماً به روستاهای اطرافتون سربزنید. والبته هرچی از شهر دورتر، بهتر ... واقعاً مردم خونگرم و مهمان نوازی دارن که با هرچی دارن، ازتون پذیرایی میکنن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۰۰
نوید

سلام. دوشنبه کلاس نداشتم. ولی به خاطر اینکه می خواستم دو تا از اساتید رو ببینم، نزدیک ظهر یه سر رفتم دانشگاه. تو محوطه نشسته بودم که یهو دیدم بانو و دو تا از دوستاش تشریف فرما شدن :) اینجوری که فهمیدم، میخواستن برن آتلیه دانشگاه برای یکی از درس ها عکس بگیرن. خیلی خواستنی شده بود؛ شاید به خاطر مقنعه ای بود که زیر چادرش پوشیده بود، یا شایدم ... بماند :) یه برقی تو چشماشه که خواستنی ترش میکنه!

دیشب با یکی از دوستان رفته بودم پارک برای عکاسی. دم غروب که کارمون تموم شد، دعوتم کرد به بستنی خوردن! تا روی صندلی نشستم، دلم شدید هواشو کرد! یهو با خودم گفتم کاش الان بانو روی صندلی جلوم نشسته بود :( خدایا! دارم دیوونه میشم؛ کمکم کن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۵۵
نوید

سلام. امروز کلاس پرتره داشتیم تو آتلیه دانشگاه. با این استادمون خیلی حال میکنم! همونطور که گفتم، استاد باحالیه. درس که تموم شد و بچه ها رفتن، من و علی موندیم به صحبت با استاد. استادمون میگفت چندتا پروژه سنگین عکاسی صنعتی و ... گرفته و وقت نمیکنه همشو بره. اگه ماها حرفه ای تر بودیم، میداد به ما! پول خوبی توشه. اما حیف! بعد یهو دیدم رفت سر کیفش و دوتا ساندویچ سالاد الویه درآورد و یکشو به اصرار داد به ما، یکیشم خودش خورد! آخه تا 6 یکسره کلاس داشت و فرصتی برای نهار خوردن جز تو اون ساعت براش مهیا نبود! خلاصه بسی خرسند شدیم! احتمالاً بعداً راجع به علی بنویسم. بچه خوبیه!
امروز وقتی وارد کلاس شدم، اول بین بچه ها دنبال بانو گشتم؛ اما نبود. نیومده بود! حالم گرفته شد! اگه فردا هم نیاد، دیگه میره تا 16 فروردین 93 ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۴۸
نوید

سلام. استاد درس «عکاسی پرتره» مون خیلی باحاله. از ترم قبل باهامونه و اولین استادی بود که ترم 1 باهاش کلاس داشتیم. معلومات بسیار بالا و به روزی هم تو زمینه عکاسی داره که اتفاقاً مدرک دانشگاهیش هم عکاسی نیست! ولی خارج از دانشگاه و بصورت آزاد، عکاسی رو دنبال کرده و مدارکش رو گرفته. توی کلاسا هم خیلی بیشتر از اون چیزی که باید درس میده و معمولاً تجربیات شخصیشم منتقل میکنه. اخلاق خوبی هم داره و میگه سر کلاس من آدامس میتونید بخورید، صحبت میتونید بکنید، پیامک میتونید بزنید، از کلاس میتونید بیرون برید، فقط نظم کلاسو به هم نریزید و حواس منو پرت نکنید!
دیروز سر کلاس، دوتا از بچه ها اینقدر اذیت کردن که یهو قاطی کرد و گفت: من دیگه به شیوه قبل درس نمیدم! خودتون سرکلاس کار میکنید، اگه مشکلی داشتین، برطرف میکنم. وگرنه هیچی! بعد اومد کلی صحبت کرد و گفت من خیلی بیشتر از کلاس دارم بهتون درس میدم و به خاطر پول یا خوش آمد شما نیست و من خودم علاقه دارم و از این حرفا. البته راست میگفت. معلوم بود از روی علاقه درس میده. خلاصه، یه چند دقیقه ای صحبت کرد و یکم که خالی شد و البته بعد از قول بچه ها مبنی بر ساکت بودن، دوباره درس رو شروع کرد به همون شیوه قبلی! بس که این استاد، گله ...
امروز نمیدونم چرا یهو به صورت خودجوش، بیشتر دخترای کلاسمون چادر پوشیده بودن! حتی اونایی که دوست پسر داشتن، یا معمولاً حجابای داغون تردد میکردن! اصن یه وعضی! کفم بریده بود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
نوید