من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دختر» ثبت شده است

سلام. امروز بعد کلاس، یهو به سرم زد تعقیبش کنم خونه اش رو یاد بگیرم! با دوستش بود. رفتن نشستن تو ایستگاه اتوبوس سر کوچه دانشگاه. فکر کردم منتظر اتوبوسن؛ اما حدود 1 ساعت همونجا نشستن. بعد پیاده راه افتادن سمت چهارراه و اون طرف چهارراه سوار یه پراید شدن. فکر کنم راننده اش خانوم بود. منم یکم پشت چراغ قرمز معطل شدم و بعد که افتادم دنبال ماشین (با موتور بودم)، گمشون کردم! :(

به خدا دارم دیوونه میشم! این از وضعیت خونه، این از بانو که نمیتونم بی خیالش بشم، این از مادرم که راضی به وصلت نمیشه؛ فقط امیدوارم زودتر خونه پیدا کنم تا حداقل مقادیری آرامش روحی بدست بیارم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۵۰
نوید

سلام. یه اتفاق جالب و عجیب برام افتاد! پنجشنبه صبح قبل کلاسم آتلیه دانشگاه رو رزور کرده بود. وقتی رفتم، دیدم یکی از همکلاسی ها، مضطربه و دنبال یکی دیگه میگرده. پرسیدم چی شده؟ گفت رم* دوربینم دست یکی از بچه هاست که نیومده! این دو روز هم میخوام برم عکاسی، موندم چکار کنم. منم دیدم کارش لنگه، گفتم رم من رو بگیرید، شنبه برام بیارید. منم رمتونو از اون پسر میگیرم، شنبه میارم براتون.
خلاصه قبول کرد و عملیات تعویض رم انجام شد و هردو عکس هامون رو گرفتیم. شنبه صبح، توی آتلیه دیدیمش و رم رو تحویل دادم و رمم رو گرفتم. منتها چون تاریک بود، دقت نکردم که همون رم خودمه یا نه. فقط دیدم یه رم مشکی بهم داد، منم گذاشتم تو دوربین و به کارم رسیدم. نزدیک ظهر بود که خواستم رم رو جا بزنم توی دوربین، دیدم روش نوشته 16 گیگ! هرچی گشتم، چندین بار از خودش پرسیدم که شاید اشتباهی آورده برام رم رو، از بچه ها پرسیدم؛ کسی نمیدونست. هیچی دیگه! الان با اجازتون الان به جای رم 8 گیگ، از یه رم 16 گیگ استفاده میکنم! :)
اشتراک اینترنتم با اجازتون خود به خود 60 هزار تومن شارژ شده و تو تاریخچه پرداخت هم چیزی نزده که چه کسی و چجوری این مبلغ رو برام شارژ کرده! :) البته به ISP ایمیل زدم؛ اما تا حالا جوابی برام نیومده.

* کارت حافظه دوربینم با 8 گیگابایت فضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۹
نوید

سلام. گفتم دیروز قرار بود بریم آتلیه مجهز استادمون؛ وااااااقعاً آتلیه بود! اصلاً بعد از اینکه از اونجا رفتیم آتلیه دانشگاه، انگار رفتیم انباری! فقط تو یک مورد، بیشتر از 10 تا فلش 600 داشت در انواع مختلف! با یه حساب سرانگشتی، فقط درحدود 300 تا 400 میلیون تومن تجهزات داشت اونجا! بجز مکانش که یه جای بزرگ بود تو یه جای خوبه شهر ... البته کارش هم خیلی درسته! به چندتا از آتلیه های مطرح شهر مشاوره میده بجز کار اصلیش که عکاسی تجاری و اهل فن میدونن چه پولی توشه ...! بگذریم؛ بحث اصلی چیز دیگس :)
ساعت 8:30 اونجا بودیم. بازم داشتم از اومدن بانو ناامید میشدم که حدودای ساعت 9:15 تشریف آوردن! :) کلاس 11:15 تموم شد و چون ساعت 12 دانشگاه کلاس داشتیم، باید میرفتیم دانشگاه. 2 تا از پسرا و همچنین خانم نوشین (اسم مستعار همون خانمی که قراره راجع به بانو برام تحقیق کنه) ماشین آورده بودن. چندتا از دخترا هم (ازجمله بانو) پیاده داشتن میرفتن که خانم نوشین بهشون گفت که ماشین خالی هست. تقسیم شن و با ماشین برن. یکی از پسرا که با ماشینش رفته بود و مونده بود علی* و خانم نوشین. منم ضدحال که الان بانو هم با ماشین علی میره :( یهو دیدم خانم نوشین، بانو رو صدا زد و سوار ماشین خودش کرد و رفت! منم که دیگه قند داشت تو دلم آب میشد :)
خلاصه رسیدیم دانشگاه. کلاسمون عکاسی پرتره بود و توی آتلیه (انباری!) و چراغا هم خاموش! اواخر وقت خانم نوشین اومد سمتم و گفت: «تحقیقات رو شروع کردم! شمارتو بده، خبرت میکنم!» شماره رو که بهش دادم، یه غمی تو دلم نشست. چون احساس میکنم این ماجرا به خوبی و خوشی تموم نمیشه و داغش تا مدت ها رو دلم می مونه و هرروزم زخمش تازه میشه :(

خدایا! دیگه نمیخوام اشتباهات گذشته رو تکرار کنم! خودت کمک کن ماجرا به خیر و خوشی ختم بشه! آمین!

*این علی، بچه خیلی باحال و دوست داشتنی ایه که البته داستانش برای من، با بقیه یکم فرق داره؛ به دلایلی که دوست ندارم نه اینجا و نه هیچ جای دیگه بگم. و احتمالاً  هم زیاد اسمشو اینجا بیارم ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۱۲
نوید

سلام. استاد درس «عکاسی پرتره» مون خیلی باحاله. از ترم قبل باهامونه و اولین استادی بود که ترم 1 باهاش کلاس داشتیم. معلومات بسیار بالا و به روزی هم تو زمینه عکاسی داره که اتفاقاً مدرک دانشگاهیش هم عکاسی نیست! ولی خارج از دانشگاه و بصورت آزاد، عکاسی رو دنبال کرده و مدارکش رو گرفته. توی کلاسا هم خیلی بیشتر از اون چیزی که باید درس میده و معمولاً تجربیات شخصیشم منتقل میکنه. اخلاق خوبی هم داره و میگه سر کلاس من آدامس میتونید بخورید، صحبت میتونید بکنید، پیامک میتونید بزنید، از کلاس میتونید بیرون برید، فقط نظم کلاسو به هم نریزید و حواس منو پرت نکنید!
دیروز سر کلاس، دوتا از بچه ها اینقدر اذیت کردن که یهو قاطی کرد و گفت: من دیگه به شیوه قبل درس نمیدم! خودتون سرکلاس کار میکنید، اگه مشکلی داشتین، برطرف میکنم. وگرنه هیچی! بعد اومد کلی صحبت کرد و گفت من خیلی بیشتر از کلاس دارم بهتون درس میدم و به خاطر پول یا خوش آمد شما نیست و من خودم علاقه دارم و از این حرفا. البته راست میگفت. معلوم بود از روی علاقه درس میده. خلاصه، یه چند دقیقه ای صحبت کرد و یکم که خالی شد و البته بعد از قول بچه ها مبنی بر ساکت بودن، دوباره درس رو شروع کرد به همون شیوه قبلی! بس که این استاد، گله ...
امروز نمیدونم چرا یهو به صورت خودجوش، بیشتر دخترای کلاسمون چادر پوشیده بودن! حتی اونایی که دوست پسر داشتن، یا معمولاً حجابای داغون تردد میکردن! اصن یه وعضی! کفم بریده بود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
نوید

سلام. دیشب اصلاً خوابم نبرد. تا ساعت 5 صبح بیدار بودم، 5 هم خوابیدم تا 7! ساعت 8 صبحم دانشگاه بودم! قبل شروع کلاس دوم، دیدم اوضاع یه جوریه! یکی از دخترای کلاس، تقریباً داشت گریه میکرد و بعضی از همکلاسیا دورش جمع شده بودن. اونم یکی از همکلاسیای سن بالاترمونو صدا زد و یکم با هم صحبت کردن. بعد پسره رفت سمت حراست. یکم بعدتر کاشف به عمل اومد که بعله! خانوم تو بیکاری بین کلاسا، رفته نشسته تو ماشین یکی از پسرای کلاس و گویا داشتن سیگار میکشیدن که یکی از آقایون حراست سرمیرسه و مچشونو میگیره. بعدم به جفتشون میگه اخراجتون میکنم! پسره ابلهم برمیگرده به مأمور انتظامات میگه «به تو ربطی نداره! مگه فضولی؟!». الان مدتیه از پسره خبری نیست! خلاصه این همکلاسی سن بالا و تاحدودی بانفوذ ما، تونست حکم اخراج دائمو تبدیل کنه به اخراج موقت یک هفته ای بدون اطلاع خانواده! یه همچین همکلاسیایی داریم ما!
راستی اون پسره همکلاسیم بود که ماجراشو با اون دوتا دختر تعریف کردم؛ امروز سر هیچی، با این دختره هم به هم زد! فک کنم سر هیچی! همین بهانه ها و لج و لجبازیای مسخره! خدا انشاءالله آخر و عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه! والا ...

بعدنوشت:
پسره و دختره دوباره با هم آشتی کردن. باشد تا رستگار شویم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۴
نوید
سلام. یه پسره هست تو دانشگاه، از اون ادعاها و از اونایی که تازه کم کم به این نتیجه رسیدن که خدا وجود داره! بچه کرجه و متأسفانه اسمش هم «نوید»! ترم قبل، با یکی از دخترای کلاس دوست شد و تریپ عشق و عاشقی و من فقط اونو میخوام و یا اون، یا هیشکی و از این حرفا! (حتی بعدها شنیدم به خاطر دختره، اقدام به خودکشی هم کرده). ولی گویا خانواده دختره به دلایلی فعلاً راضی نبودن به ازدواج. یه شبم که حال روحیش خوب نبود، کلی با هم پیاده راه رفتیم و صحبت کردیم و اون از عشق آتشینش بهم گفت و اینکه تصمیم گرفته با اون دختره (شیوا) ازدواج کنه و اصولاً هرتصمیمی بگیره، حتماً انجامش میده! عاقا ما هم فقط گوش میکردیم (چون خالی بندی و جوگیری این طیف از آدما برام ثابت شده است). چون میدونستم اینجوری نخواهد موند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۲۸
نوید