من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عربی» ثبت شده است

سلام. استاد جدید عربیمون، خیلی کار درسته! اصالتاً عراقیه، تو سفارت عراق کار میکنه و حدود 20 سال سابقه تدریس داره! جلسه اولی که اومد سرکلاس، حدود نیم ساعت فارسی صحبت کرد و قوانین کلاس رو کاملاً شرح شد و بعد از اینکه همه شیرفهم شدیم، گفت از الان به بعد هرکس توی کلاس به زبانی غیر از عربی حرف بزنه، باید شیرینی بخره که اتفاقآ همون جلسه یه شیرینی افتادیم! :) بسیار روی تلفظ حروف، لحن خواندن و ... هم تأکید داره. کلاً استاد سفت و سختیه و همین باعث شده از بقیه اساتید متمایز بشه. باشد تا رستگار شویم!

دانشگاهمون هم خبر خاصی نبود و جاتون خالی خوش گذشت! :) فقط اطلاعیه زده بودن که بسیج دانشگاه راه افتاده و علاقه مندان به خانم فلانی مراجعه کنن :| بسیجی که مسئولش یه خانم باشه، معلومه چی از کار درمیاد! حالا به سرم زده برم اونجا رو فعال کنم! خدا رو چه دیدی؛ شاید رفتم ...

ماجرای بانو هم فک کنم تاحدود زیادی مالیده! :( هم مادرم دوست نداره گل پسرش از شهر غریب (اونم اینجا :)) زن بگیره، هم یکسری مسائل دیگه که فعلاً مجالی برای گفتنش نیست. تصمیم گرفتم بچسبم به درس و کار و زندگی و زیان و ... تا ببینیم چی پیش میاد.

موتورمو توشه کردم، ان شاءالله امروز فردا میرسه! اون موقع هست که برمیگردم به روزای خوب اکتیو بودن. (ان شاءالله) دعا کنید ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۱
نوید

سلام. استاد درس نورپردازی استادیویی مون خیلی حرفه ایه. 10 ساله کارش عکاسی تجاریه و به عبارت دیگه، عکاسی رو قورت میده! اوایل ترم، قول داده بود چند جلسه ببرتمون آتلیه خودش تا عملی کار کنیم. دیروز گفت با دانشگاه صحبت کرده و قرار شده بقیه جلسات این درس رو توی آتلیه مجهز خودش برگزار کنیم! و دو جلسه در روز. به عبارت دیگه، من چهارشنبه ها از 7 صبح تا 7 شب یکسره کلاس دارم! دقیقآ مثل شنبه ها!
کلاس عربیمون (ترم 2) نزدیک بود کنسل بشه! شنبه زنگ زدم که برم، گفتن یک نفر کم داریم و به حد نصاب نرسیده ): بعد با بچه ها قرار گذاشتیم یا بریم با مدیر صحبت کنیم، یا همه با هم پول یک نفر رو حساب کنیم که یهو تماس گرفتن گفتن اون یک نفر هم جور شد (: یعنی یه همچین شاگردای فعالی هستیم ما!

زندگی بالا و پایین زیاد داره؛ باید مثل "موتور پرشی" باهاش کنار بیای تا بتونی جون سالم به در ببری! خداوکیلی حال کردین جمله رو؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۰
نوید

سلام. پست قبلی رو تو شرایط خیلی بدی نوشتم؛
تصور کنید ساعت 4:15 امتحان فاینال (پایانی) عربی دارید، استاد هم گفته روز امتحان حتماً سروقت بیاید. چون قراره یه سی دی صوتی بگذاره گوش کنیم و 5 تا سوال اول رو براساس اون سی دی باید جواب بدیم.
جمعه ای هم که قرار بود یه مروری روی درسا داشته باشید، به خاطر یه ماجرای مسخره، اصلاً فرصت نکردید به کتاب نگاه کنید.
صبح هم با اینکه برنامه ریزی کردید و زودتر بیدار شدید از خواب تا با آرامش برید سرکلاس، همه چی دست به دست هم میده تا با یک ربع تأخیر برسید!
کلاس آخر هم که قاعدتاً باید ساعت 2 شروع بشه تا 3:30 و دراین صورت بتونی به کلاس عربی ساعت 4:15 برسی، به دلیل طول کشیدن کلاس قبلی استادت، با 45 دقیقه تأخیر شروع میشه و تو ساعت 4:10، تازه میرسی به مترو و قید 5 سوال سماعی (گوش دادنی) رو میزنی و ساعت 4:30 میرسی به امتحان!
اما وقتی تلاشتو میکنی و بقیه اش رو می سپری به خدا با چاشنی آیت الکرسی، همه چیز فرق میکنه؛ استاد باوجود یک ربع تأخیر راهت میده، باوجود اینکه گفته سی دی رو اول امتحان میگذاره و اگه دیر برسی از دست میدیش، میبینی هنوز نگذاشته و وسطای امتحان میگذاره و امتحانی رو که فرصت نداشتی مرورش کنی و با اون وضعیت رسیدی بهش رو خیلی خوب میدی!
باور کنید آیت الکرسی ، معجزه میکنه! فقط کافیه بهش ایمان داشته باشی! یکبار امتحان کن ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۶
نوید

نمایی از بیروت

سلام. این عکسو فروردین 91، در سفر سوریه و لبنان، از تو اطاقمون از طبقه دوم هتل «الساحه» تو ضایحه جنوبی بیروت گرفتم. یادش بخیر! البته جاتون خالی همچین مریض شدم که یک روز و نیم از دور خارج بودم و درحال استراحت و بالا آوردن! شانس آوردیم یه دکتر باهامون بود. وگرنه معلوم نبود چقد طول میکشید خوب شم.
بیروت رو خیلی دوست دارم. شهری تر و تمیز با مردمی صمیمی و خونگرم (خصوصاً در برخورد با ایرانیا) و اکثراً خوش قیافه و خوش تیب و خوش لباس! حتی مذهبی هاشون! لبنانی ها خیلی به ظاهر اهمیت میدن. ماشینای آنچنانی، لباس های آنچنانی و ... . مثلاً شاید طرف خونه درست و حسابی نداشته باشه، اما ماشین آخرین مدل داره! کلاً به قول یکی از دوستان، خیلی عیاش هستن و به خودشون خوب میرسن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۴۱
نوید

سلام. یه دختره هست تو دانشگاهمون، هم رشته ایم و جفتمون ترم 2! دختری تقریباً لاغر، با چهره ای جذاب و معصوم که محجبه هست (نه از اون محجبه هایی که از صدتا بدحجاب بدترن!) و آرام و سر به زیر. یه حس خوبی بهش دارم. نه فقط به خاطر چهره اش. (که دختر خوشگل تو دانشگاهمون کم نیست، حتی محجبه اش) تو دانشگاه هم با پسری نیست و هرروز تنها میاد و تنها میره. ترم قبل، با یه دختر چادری دیگه بود که اون دختره معمولاً سرکلاس چادرشو درمی آورد. ولی اون نه! چند صباحیه هروقت میبینمش، یه جوری میشم! نمیدونم چه حسیه. امروز تا از کلاس اومدم بیرون، برگشت و با یه لبخند زیبا بهم سلام کرد (ایستاده بود داشت تابلو اعلاناتو می خوند). منم جوابشو دادم و رفتم (چون کلاس عربی داشتم). پنجشنبه هم سر کلاس «بررسی و شناخت آثار عکاسی»، اسم و فامیلشو درآوردم. واقعاً نمیدونم چرا!

بعدنوشت:
البته الان دیگه دقیقاً میدونم چرا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۴
نوید

سلام. دیروز، روز سختی بود برام! خیلی سخت؛
از یک طرف رباط پام کشیده شد و مجبور شدم 2 هفته گچ بگیرم. با این گچ لعنتی، خیلی کند شدم! مسیر 5 دقیقه ای رو توی 20 دقیقه میرم با کلی زحمت! پدر اون یکی پامم دراومده بس که بهش تکیه کردم. الان فهمیدم تکیه گاه بودن چقدر سخته! والا!
از طرف دیگه، به حامد زنگ زدم (قرار بود هماهنگ کنه برا خادمی بریم جنوب) که گفت با حسین (مسئول اون یادمان که حدود 4 سال با هم کار میکردن) دعوا کرده و از موسسه زده بیرون و این یعنی جنوب تمام! (شاید با کاروان برم) ولی به حامد حق میدم. چون با حسین کار کردم. اخلاقای خیلی خاص و تقریباً بدی داره که هرکسی نمیتونه تحملش کنه. 4 سالم خیلیه!
طرف هم داستانی شد! ظهر سر کلاس "عکاسی پرتره" زنگم زد، جواب ندادم. قهر کرد و آخرم بعد کلی منت کشی و قربون صدقه رفتن و بدفهمیدن و سوءتفاهم و جنگ و دعوا و اعصاب خوردی، بالاخره با هم تموم کردیم. ناراحت شدم، ولی حس میکنم برای هم نبودیم. حداقل الان و تو این شرایط! نه خونه ای، نه درآمدی! احتمال خیلی زیاد اگه شرایطم درست شه، دوباره برم سمتش.
ناگفته نماند اینا مشکلای دونه درشت امروز بودا! مثلآ اینکه کلاس عربی رو پیچوندم و دانشگاه چی شد و کذا و کذا (به قول شیخ غریب!) بماند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۱۱
نوید