من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معصوم» ثبت شده است

سلام. هرچی میخوام دل بکنم و بی خیالش بشم، نمیشه! چشماش، حرکاتش، رفتارش، خنده هاش، قیافش! داره دیوونم میکنه. یه معصومیتی تو چشاش هست که ............ دلمو میلرزونه. منتهی تقدیر من، عاشق شدن و نرسیدنه. از مدت ها! شاید دارم تقاص پس میدم! شاید به خاطر اون اشتباه، تا آخر عمر باید عاشق بشم و نرسم ...
اما ایندفعه فرقش اینه که نمیخوام اون بفهمه. نمیخوام گند بزنم به یه زندگی پاک و معصوم دیگه. اونم زندگی کسی مثل اون. بگذار فقط خودم بسوزم. فردا شب آرزوهاست. میرم حرم، التماس میکنم تا ماجرا تموم شه! یا به هم برسیم، یا عشقش از سرم بپره! دیگه طاقت ندارم ...

با بغض میگوید: «زن که باشی، گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت، ریز ریز خرد میشوی ...»
آرام اشکش را پاک میکنم و با صدای خسته میگویم: «مرد که باشی، بیشتر و بیشتر تلاش میکنی، بی صدا خرد میشوی و حق اشک ریختن هم نداری :(

خیلی دوست دارم، خیلی وابسطته ات شدم. با اینکه تازه اومدی، بدجوری عاشقت شدم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۱
نوید

سلام. یه دختره هست تو دانشگاهمون، هم رشته ایم و جفتمون ترم 2! دختری تقریباً لاغر، با چهره ای جذاب و معصوم که محجبه هست (نه از اون محجبه هایی که از صدتا بدحجاب بدترن!) و آرام و سر به زیر. یه حس خوبی بهش دارم. نه فقط به خاطر چهره اش. (که دختر خوشگل تو دانشگاهمون کم نیست، حتی محجبه اش) تو دانشگاه هم با پسری نیست و هرروز تنها میاد و تنها میره. ترم قبل، با یه دختر چادری دیگه بود که اون دختره معمولاً سرکلاس چادرشو درمی آورد. ولی اون نه! چند صباحیه هروقت میبینمش، یه جوری میشم! نمیدونم چه حسیه. امروز تا از کلاس اومدم بیرون، برگشت و با یه لبخند زیبا بهم سلام کرد (ایستاده بود داشت تابلو اعلاناتو می خوند). منم جوابشو دادم و رفتم (چون کلاس عربی داشتم). پنجشنبه هم سر کلاس «بررسی و شناخت آثار عکاسی»، اسم و فامیلشو درآوردم. واقعاً نمیدونم چرا!

بعدنوشت:
البته الان دیگه دقیقاً میدونم چرا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۴
نوید