من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سختی» ثبت شده است

باور کنید سخته یک روز تمام مجبور باشی کارایی رو انجام بدی که دوست نداری!
ساعت ها مجبور باشی از کسی مراقبت کنی که ازش خوشت نمیاد! چون هیچ گزینه دیگه دیگه ای وجود نداره!
نمیتونی از بازرسی شدن وسایلت توسط هرکس و ناکسی جلوگیری کنی!
نمیتونی این حس بدی که داری رو عوض کنی!
حتی نمیتونی وقتی بارون میاد، بری تو خیابون قدم بزنی! چون پای درست و حسابی نداری!
و مهمتر از همه دلمتم براش تنگ شده و نمیتونی بهش ابراز کنی! خب دله دیگه! با اینکه میدونه چه مشکلاتی ایجاد میکنه این رابطه خصوصآ برای اون، اما بازم دلش میخواد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۲
نوید

سلام. دیروز، روز سختی بود برام! خیلی سخت؛
از یک طرف رباط پام کشیده شد و مجبور شدم 2 هفته گچ بگیرم. با این گچ لعنتی، خیلی کند شدم! مسیر 5 دقیقه ای رو توی 20 دقیقه میرم با کلی زحمت! پدر اون یکی پامم دراومده بس که بهش تکیه کردم. الان فهمیدم تکیه گاه بودن چقدر سخته! والا!
از طرف دیگه، به حامد زنگ زدم (قرار بود هماهنگ کنه برا خادمی بریم جنوب) که گفت با حسین (مسئول اون یادمان که حدود 4 سال با هم کار میکردن) دعوا کرده و از موسسه زده بیرون و این یعنی جنوب تمام! (شاید با کاروان برم) ولی به حامد حق میدم. چون با حسین کار کردم. اخلاقای خیلی خاص و تقریباً بدی داره که هرکسی نمیتونه تحملش کنه. 4 سالم خیلیه!
طرف هم داستانی شد! ظهر سر کلاس "عکاسی پرتره" زنگم زد، جواب ندادم. قهر کرد و آخرم بعد کلی منت کشی و قربون صدقه رفتن و بدفهمیدن و سوءتفاهم و جنگ و دعوا و اعصاب خوردی، بالاخره با هم تموم کردیم. ناراحت شدم، ولی حس میکنم برای هم نبودیم. حداقل الان و تو این شرایط! نه خونه ای، نه درآمدی! احتمال خیلی زیاد اگه شرایطم درست شه، دوباره برم سمتش.
ناگفته نماند اینا مشکلای دونه درشت امروز بودا! مثلآ اینکه کلاس عربی رو پیچوندم و دانشگاه چی شد و کذا و کذا (به قول شیخ غریب!) بماند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۱۱
نوید