هرجا میرم و هرکاری میکنم، نبودش رو کاملاً حس میکنم! چهرش هم مدام تو ذهنمه. دست خودم نیست. امیدوارم زودتر وضعیتم مشخص شه ...
سلام. این چند وقت با این پام اینقدر تو چشم بودم که از سوپر مارکت سر میدون گرفته تا رئیس خط تاکسی های مسیر دانشگاه و حراست دم در و ...، بازکردن گچ پامو بهم تبریک گفتن! امروزم خیلی راه رفتم. اصلاً راه رفتن و فکر کردن و موسیقی گوش دادنو خیلی دوست دارم. اتوبوس سواری رو هم! دوست دارم بشینم صندلی پشت راننده اتوبوس و هدفن بزنم تو گوشم و آهنگ محبوبمو گوش بدم و به هیچی دیگه فکر نکنم. فقط برم!
دوست دارم ساعت ها فقط بشینم و به او نگاه کنم؛ به حرکات باوقارش، به چشمان قهوه ای زیباش و به لبخندای ملیحش! و کشش عجیبی دارم برای گرفتن دستاش! باید کاری کرد ...
سلام. ظهر بالاخره گچ پامو باز کردم و به تلافی 2 هفته خونه نشینی، تقریباً نصف مسیر برگشت از بیمارستان رو پیاده برگشتم و عقده گشایی کردم! امشبم یه مسیر زیادی پیاده رفتم و برگشتم. تو مسیرم سانس ساعت 9 شب فیلم معراجی ها رو رفتم و دیدم. انصافاً فیلم قشنگی بود. خیلی قشنگتر از اخراجی ها و رسوایی و دری وری هایی که مدت هاست به اسم فیلم تحویلمون میدن! خیلی ...
حقیقتاً دلم واسه لحظه های اعزام و خشم شب ها و دشمن فرضی و کمین انکبوتی و ... تنگ شده!
سلام. یکشنبه هفته پیش، حدودای ساعت 8 - 9 شب بود که به قصد زیارت از خونه خارج شدم. سرکوچه که رسیدم، دیدم اتوبوس داره میره. (اتوبوسای این خط، معمولاً دیر به دیرتر از بقیه خطا میان) منم شروع کردم به دویدن که یهو پام پیچ خورد و اینقدر درد گرفت، چشام سیاهی رفت! چند دقیقه ای کنار خیابون رو جدول نشستم تا یکم حالم جا اومد. بعد آروم و نیمه لنگان رفتم سوار اتوبوس شدم و حرم و خونه و خواب!
تا موقع خواب، پام زیاد درد نمیکرد. اما صبح که بیدار شدم، از شدت درد نمیتونستم راه برم! پاشدم با هزار بدبختی رفتم بیمارستان و اونجا بهم گفتن رباط پام کشیده شده و باید حداقل 2 هفته تو گچ باشه! حالا من با این پای ناقص، هی از این داروخانه به اون داروخونه دنبال گچ که هیچ کدوم نداشتن. آخر رفتم تو یه داروخونه خصوصی، طرف گفت ما گچ فایبرگلاس داریم فقط و بیمارستانم این گچای فایبرگلاسو قبول نداره و استفاده نمیکنه! آخرم بعد کلی این در اون در زدن، مجبور شدم برم تو یکی از این درمونگاهای خونگی گچ بگیرم!