من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۲۰ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

سلام. بعد یه مدت نسبتاً طولانی برگشتم.
یه مدت حالم خوب بود؛ ولی نمیدونم چرا دوباره چند روزه حالم بد شده!
یعنی میدونم چراها! دقیقاً از وقتی دوباره دیدمش، حالم دگرگون شد. :(
حوصله هیچ کاری رو ندارم ...

میدونم این مطلبم چرته؛ ولی مینویسم تا حالم خوب بشه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۱۵
نوید

هوا ابری و گرفته هست و داره بارون میاد. نشستم تو یه کلاس تاریک و درو بستم و دارم درد و دل حاج حسن خلج با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو گوش می دم و به کسی فکر میکنم که می تونست مال من باشه، عشق من باشه، همه زندگی من باشه؛ اما نیست ... مدت هاست علی شده رفیق تنهایی هاش. شده هم دمش و میدونم دیگه نباید دوستش داشته باشم و بهش فکر کنم؛ اما
هنوزم تا می بینمش، داغ میشم
هنوزم نمی تونم چشم ازش بردارم
هنوزم وقتی می خنده، دیوونم می کنه
هنوزم دیوونه وار دوست دارم دستاشو بگیرم تو دستام و زل بزنم تو چشمای جذابش و بگم «دوستت دارم!»

گیر کردم بین 2 نسل، بین 2 تفکر، بین 2 گروه مختلف! انگار دارم رو خط وسط یه جاده دوطرفه، با سرعت سرسام آوری رانندگی می کنم ... خسته ام، خسته! می فهمین ...؟

بعدنوشت: هنوزم نمی تونم نسبت به خودش و آینده اش بی تفاوت باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۰:۵۲
نوید

بچه های غزه

بچه های غزه هرروز سحری موشک میخورند و افطار هم موشک! و یک عده اینجا به مسلمانیشان شک میکنند!

ما پیروی امیرالمومنین علی (علیه السلام) هستیم که به ایشان گفتند خلخال از پای زن یهودی کشیده شده و ایشان فرمودند «اگر مسلمانی از غم این حادثه بمیرد، رواست ...» حالا دارند «مسلمانان» را به خاک و خون میکشند! کداممان حتی «تب» کردیم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۰۲:۰۲
نوید

سلام. امروز یکسری اتفاقاتی افتاد و پیامکایی بین من و خانم نوشین رد و بدل شد که باعث شد تاحدودی منطقی تر به ماجرای بانو نگاه کنم؛ ولی اعصابم بد ریخت به هم! تا یک ساعت دستام میلرزید!
صبح سرکلاس آتلیه، یواشکی از بانو عکس گرفتم؛ البته چون متأسفانه نور محیط کم بود و مجبور شدم ISO رو ببرم بالا، عکسش نویز زیادی داره! تازه نزدیک بود استاد بزنه رمم رو فرمت کنه که جلوشو گرفتم :)
شب اومدم عکس رو دور از چشم بقیه بگذارم که یهو چشمم خورد به یه پوشه آشنا! پوشه ای که یکی دو سال پیش تو اوج خوشی و با هزار امید و آرزو و فکر و خیال خوش، چندتا دونه عکس خاص رو توش بایگانی کردم که یه روزی ازشون استفاده کنم، یا حداقل ببینمشون و یاد روزای خوش زندگیم بی افتم؛ روزایی که اصلاً فکرشم نمیکردم یه روزی بیان! اما چه حیف که روزای خوشم خیلی زود به سراومد و جاشو داد به یه پایان تلخ همراه با یه تلخی بی پایان! عکس بانو رو هم همونجا بایگانی کردم :(

به خدا دارم دیوونه میشم از فکر و خیال و سبک سنگین کردن و ... :( امتحانات پایان ترم هم نزدیکه! خدایا کمک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۳
نوید

سلام. امروز بعد کلاس، یهو به سرم زد تعقیبش کنم خونه اش رو یاد بگیرم! با دوستش بود. رفتن نشستن تو ایستگاه اتوبوس سر کوچه دانشگاه. فکر کردم منتظر اتوبوسن؛ اما حدود 1 ساعت همونجا نشستن. بعد پیاده راه افتادن سمت چهارراه و اون طرف چهارراه سوار یه پراید شدن. فکر کنم راننده اش خانوم بود. منم یکم پشت چراغ قرمز معطل شدم و بعد که افتادم دنبال ماشین (با موتور بودم)، گمشون کردم! :(

به خدا دارم دیوونه میشم! این از وضعیت خونه، این از بانو که نمیتونم بی خیالش بشم، این از مادرم که راضی به وصلت نمیشه؛ فقط امیدوارم زودتر خونه پیدا کنم تا حداقل مقادیری آرامش روحی بدست بیارم!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۵۰
نوید

سلام. هرچی میخوام دل بکنم و بی خیالش بشم، نمیشه! چشماش، حرکاتش، رفتارش، خنده هاش، قیافش! داره دیوونم میکنه. یه معصومیتی تو چشاش هست که ............ دلمو میلرزونه. منتهی تقدیر من، عاشق شدن و نرسیدنه. از مدت ها! شاید دارم تقاص پس میدم! شاید به خاطر اون اشتباه، تا آخر عمر باید عاشق بشم و نرسم ...
اما ایندفعه فرقش اینه که نمیخوام اون بفهمه. نمیخوام گند بزنم به یه زندگی پاک و معصوم دیگه. اونم زندگی کسی مثل اون. بگذار فقط خودم بسوزم. فردا شب آرزوهاست. میرم حرم، التماس میکنم تا ماجرا تموم شه! یا به هم برسیم، یا عشقش از سرم بپره! دیگه طاقت ندارم ...

با بغض میگوید: «زن که باشی، گاهی بی دلیل اشک میریزی و با تمامی تلاشت، ریز ریز خرد میشوی ...»
آرام اشکش را پاک میکنم و با صدای خسته میگویم: «مرد که باشی، بیشتر و بیشتر تلاش میکنی، بی صدا خرد میشوی و حق اشک ریختن هم نداری :(

خیلی دوست دارم، خیلی وابسطته ات شدم. با اینکه تازه اومدی، بدجوری عاشقت شدم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۱
نوید

سلام. تنها نشستم کنار دریاچه، تو هوای نیمه بارونی و نسبتاً سرد و دارم فالوده بستنی آلبالویی با آبلیموی فراوون میخورم و تو سکوت به آدم ها نگاه میکنم؛ آدم هایی که هرکدوم دغدغه های خودشونو دارن و بی توجه به من در حال رفت و آمدن. آدم هایی که تنهایی هامو پر نمیکنن و بودنشونم باعث اذیتم نمیشه! این کارو خیلی دوست دارم، اینجا رو هم ... چون تو رو یادم میاره ...
پر از حرفم؛ پر از احساس؛ پر از دغدغه؛ پر از حرف هایی که به هرکسی نمیشه زد! کاش بودی :(

دارم نگاهت میکنم، داری ازم دل میبری! چشم برنمی دارم ازت، تو از همه زیباتری ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۰۳
نوید

سلام. امروز صبح تو راه دانشگاه، یهو چشمم خورد به بنر "مراسم وداع با پیکر مطهر شهید قاسم شجاعی، مدافع حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) با سخنرانی حجت الاسلام پناهیان ..." حالم عوض شد، اشک تو چشام جمع شد، داغ شدم، پکیدم ... از بی لیاقتی خودم، از دور شدنم از اهدافم و کم رنگ شدن اعتقاداتم. هجرت کردم به مشهد که عوض بشم؛ اماعوضی شدم! خدایا! اولم پاکم کن، بعد خاکم کن ...

واقعاً به حال برادران افغانی غبطه میخورم؛ اینقدر دست و بالشون تو زمینه جهاد باز هست که تیپ فاطمیون تشکیل بدن و عملاً از حریم عمه سادات دفاع کنن! نه مثل ما فقط با حرف :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۷
نوید

سلام. از تعطیلات عید بدم میاد! انگار همه جا گرد مرگ پاچیدن! خیابونا خلوت، مغازه ها تعطیل، آدما خسته و تعطیل (!)، ساعتا رفته جلو و خیلی زود دیر میشه، هوا هم معلوم نیست گرمه یا سرد؛ کاپشن می پوشی گرمت می شه، نمی پوشی سردت می شه! حساسیت فصلی هم که غوز بالای غوز! بازم بگم؟!
به عبارت دیگه، کلاً تو فصل بهار حس خوبی ندارم و دوست دارم زودتر تموم شه :(

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۳
نوید
سلام. چند وقتیه یه فکری خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرده؛ مدام با خودم فکر میکنم که منی که اینهمه با خودم میگم کاش زمان جنگ بودم، یا مثلاً با امام حسین (علیه السلام) تو کربلا بودم و کمکش میکردم، میتونستم کار اون رزمنده خط شکنی که شب عملیات بعد از گلوله خوردن، برای لو نرفتن بچه ها دهن خودشو پر از گل و خاک میکنه رو انجام بدم؟ یا میتونستم توی کربلا، جلوی تیر مستقیم کماندارها بایستم و نگزارم تیر به امام حسین (علیه السلام) بخوره؟ واقعاً نمیدونم :( این چیزا به حرف آسونه؛ اما توی عمل معلوم نیست بتونی یا نه! خدا ان شاءالله عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ؛ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۰
نوید