من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام. دارم دنبال خونه میگردم. جاهای زیادی رفتم. گفتگوهای رد و بدل شده تو سه تا بنگاه آخر رو مینویسم.

بنگاه اول:
- سلام. خونه میخواستم با حداکثر 7 - 8 میلیون رهن و پایین ترین اجاره
- علیک سلام. (بعد یکم گشتن) یه مورد داریم سه تا کوچه بالاتر، 6 میلیون رهن با 100 تومن اجاره. اما نوشته «فقط زن و شوهر»
- عه! حالا کاریش نمیشه کرد؟ میشه با صاحب خونه صحبت کنید راضی بشه؟
- قولی نمیدم. ولی چشم! شماره تون رو بدید، خبرشو بهتون میدم.
- ممنون. پس منتظرم. خدانگهدار

بنگاه دوم (چندتا مغازه بالاتر):
- سلام. خونه میخواستم با حداکثر 7 - 8 میلیون رهن و پایین ترین اجاره
- سلام. قیمت پایین نداریم! البته یه مورد هست 6 میلیون رهن با 100 تومن اجاره.سه تا کوچه بالاتر! چند نفرید؟
- یک نفر. مجردم!
- پس هیچی! اصلاً به مجرد نمیده! خدانگهدار!

بنگاه سوم (باز هم چندتا مغازه بالاتر):
- سلام. خونه میخواستم با حداکثر 7 - 8 میلیون رهن و پایین ترین اجاره
- علیک سلام. یه مورد هست سه تا کوچه بالاتر، 6 میلیون رهن با 100 تومن اجاره! منتها زیرزمینه. عیب نداره؟
- نه. من مجردم. مشکلی نیست.
- باشه. پس این آدرسش، همین سه تا کوچه بالاتره! هماهنگ میکنم الان برو ببین! :)
- من مجردم ها! مشکلی نیست؟!
- نه. صحبت میکنم ان شاءالله میگیرم برات! برو که منتظره! :)

امروز بعد کلاس، علی به خانوم نوشین گفت که کارش داره! فک کنم میخواد درباره کسی تحقیق کنه براش! :) البته یه حدسایی میزنم که درباره کی! ولی باید از زیر زبون خانوم نوشین بکشم اونی که فکر میکنم هست یا نه! :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۵
نوید

سلام. امروز صبح تو راه دانشگاه، یهو چشمم خورد به بنر "مراسم وداع با پیکر مطهر شهید قاسم شجاعی، مدافع حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) با سخنرانی حجت الاسلام پناهیان ..." حالم عوض شد، اشک تو چشام جمع شد، داغ شدم، پکیدم ... از بی لیاقتی خودم، از دور شدنم از اهدافم و کم رنگ شدن اعتقاداتم. هجرت کردم به مشهد که عوض بشم؛ اماعوضی شدم! خدایا! اولم پاکم کن، بعد خاکم کن ...

واقعاً به حال برادران افغانی غبطه میخورم؛ اینقدر دست و بالشون تو زمینه جهاد باز هست که تیپ فاطمیون تشکیل بدن و عملاً از حریم عمه سادات دفاع کنن! نه مثل ما فقط با حرف :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۷
نوید

سلام. استاد جدید عربیمون، خیلی کار درسته! اصالتاً عراقیه، تو سفارت عراق کار میکنه و حدود 20 سال سابقه تدریس داره! جلسه اولی که اومد سرکلاس، حدود نیم ساعت فارسی صحبت کرد و قوانین کلاس رو کاملاً شرح شد و بعد از اینکه همه شیرفهم شدیم، گفت از الان به بعد هرکس توی کلاس به زبانی غیر از عربی حرف بزنه، باید شیرینی بخره که اتفاقآ همون جلسه یه شیرینی افتادیم! :) بسیار روی تلفظ حروف، لحن خواندن و ... هم تأکید داره. کلاً استاد سفت و سختیه و همین باعث شده از بقیه اساتید متمایز بشه. باشد تا رستگار شویم!

دانشگاهمون هم خبر خاصی نبود و جاتون خالی خوش گذشت! :) فقط اطلاعیه زده بودن که بسیج دانشگاه راه افتاده و علاقه مندان به خانم فلانی مراجعه کنن :| بسیجی که مسئولش یه خانم باشه، معلومه چی از کار درمیاد! حالا به سرم زده برم اونجا رو فعال کنم! خدا رو چه دیدی؛ شاید رفتم ...

ماجرای بانو هم فک کنم تاحدود زیادی مالیده! :( هم مادرم دوست نداره گل پسرش از شهر غریب (اونم اینجا :)) زن بگیره، هم یکسری مسائل دیگه که فعلاً مجالی برای گفتنش نیست. تصمیم گرفتم بچسبم به درس و کار و زندگی و زیان و ... تا ببینیم چی پیش میاد.

موتورمو توشه کردم، ان شاءالله امروز فردا میرسه! اون موقع هست که برمیگردم به روزای خوب اکتیو بودن. (ان شاءالله) دعا کنید ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۱
نوید
پدر است دیگر؛ گاهی دلش میخواهد ته دیگ هایی را که به اسمش پسرش درست شده، بخورد! :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۰۷
نوید

سلام. امروز خانم نوشین، بعد از کلاس اومد پیشم و یکسری اطلاعات کم ولی کاربردی درباره بانو بهم داد. با این اطلاعات، فکر میکنم خانواده هامون از نظر اجتماعی، تقریباً تو یه سطح هستن. البته باید از هفته دیگه، تحقیقات میدانی رو شروع کنم ان شاءالله!

البته اینم مهمه که "تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ..."

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۷
نوید

سلام. این عکس ها، دست رنج یک هفته سفر معنوی راهیان نوره. ان شاءالله که اثر و برکتشو تو زندگیم ببینم ...

نمایی از یادمان طلائیه حسینیه و گلزار شهدای طلائیه نمایی از یادمان طلائیه

لودر منهدم شده راز و نیازهجده ساله مادرم ...

خادمان یادمان طلائیه خادمان یادمان طلائیه

برای دیدن سایز اصلی تصاویر و مشاهده توضیحاتشون، روی هر عکس کلیک کنید.
درصورت درخواست تصاویر در سایز اصلی، با ذکر مورد استفاده، با من تماس بگیرید. (نظر بگذارید)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۰
نوید

سلام. گفتم دیروز قرار بود بریم آتلیه مجهز استادمون؛ وااااااقعاً آتلیه بود! اصلاً بعد از اینکه از اونجا رفتیم آتلیه دانشگاه، انگار رفتیم انباری! فقط تو یک مورد، بیشتر از 10 تا فلش 600 داشت در انواع مختلف! با یه حساب سرانگشتی، فقط درحدود 300 تا 400 میلیون تومن تجهزات داشت اونجا! بجز مکانش که یه جای بزرگ بود تو یه جای خوبه شهر ... البته کارش هم خیلی درسته! به چندتا از آتلیه های مطرح شهر مشاوره میده بجز کار اصلیش که عکاسی تجاری و اهل فن میدونن چه پولی توشه ...! بگذریم؛ بحث اصلی چیز دیگس :)
ساعت 8:30 اونجا بودیم. بازم داشتم از اومدن بانو ناامید میشدم که حدودای ساعت 9:15 تشریف آوردن! :) کلاس 11:15 تموم شد و چون ساعت 12 دانشگاه کلاس داشتیم، باید میرفتیم دانشگاه. 2 تا از پسرا و همچنین خانم نوشین (اسم مستعار همون خانمی که قراره راجع به بانو برام تحقیق کنه) ماشین آورده بودن. چندتا از دخترا هم (ازجمله بانو) پیاده داشتن میرفتن که خانم نوشین بهشون گفت که ماشین خالی هست. تقسیم شن و با ماشین برن. یکی از پسرا که با ماشینش رفته بود و مونده بود علی* و خانم نوشین. منم ضدحال که الان بانو هم با ماشین علی میره :( یهو دیدم خانم نوشین، بانو رو صدا زد و سوار ماشین خودش کرد و رفت! منم که دیگه قند داشت تو دلم آب میشد :)
خلاصه رسیدیم دانشگاه. کلاسمون عکاسی پرتره بود و توی آتلیه (انباری!) و چراغا هم خاموش! اواخر وقت خانم نوشین اومد سمتم و گفت: «تحقیقات رو شروع کردم! شمارتو بده، خبرت میکنم!» شماره رو که بهش دادم، یه غمی تو دلم نشست. چون احساس میکنم این ماجرا به خوبی و خوشی تموم نمیشه و داغش تا مدت ها رو دلم می مونه و هرروزم زخمش تازه میشه :(

خدایا! دیگه نمیخوام اشتباهات گذشته رو تکرار کنم! خودت کمک کن ماجرا به خیر و خوشی ختم بشه! آمین!

*این علی، بچه خیلی باحال و دوست داشتنی ایه که البته داستانش برای من، با بقیه یکم فرق داره؛ به دلایلی که دوست ندارم نه اینجا و نه هیچ جای دیگه بگم. و احتمالاً  هم زیاد اسمشو اینجا بیارم ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۱۲
نوید

سلام. استاد درس نورپردازی استادیویی مون خیلی حرفه ایه. 10 ساله کارش عکاسی تجاریه و به عبارت دیگه، عکاسی رو قورت میده! اوایل ترم، قول داده بود چند جلسه ببرتمون آتلیه خودش تا عملی کار کنیم. دیروز گفت با دانشگاه صحبت کرده و قرار شده بقیه جلسات این درس رو توی آتلیه مجهز خودش برگزار کنیم! و دو جلسه در روز. به عبارت دیگه، من چهارشنبه ها از 7 صبح تا 7 شب یکسره کلاس دارم! دقیقآ مثل شنبه ها!
کلاس عربیمون (ترم 2) نزدیک بود کنسل بشه! شنبه زنگ زدم که برم، گفتن یک نفر کم داریم و به حد نصاب نرسیده ): بعد با بچه ها قرار گذاشتیم یا بریم با مدیر صحبت کنیم، یا همه با هم پول یک نفر رو حساب کنیم که یهو تماس گرفتن گفتن اون یک نفر هم جور شد (: یعنی یه همچین شاگردای فعالی هستیم ما!

زندگی بالا و پایین زیاد داره؛ باید مثل "موتور پرشی" باهاش کنار بیای تا بتونی جون سالم به در ببری! خداوکیلی حال کردین جمله رو؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۰
نوید

سلام. این چند وقت که نبودم، داشتم با مشکلات شدید اینترنت دست و پنجه نرم می کردم و بالاخره تونستم مشکل رو حل کنم. البته دلم پر حرفه؛ ولی فعلاً ترجیح میدم تو دلم بمونه ...

بانو رو حدود 1 ماه ندیدم! تو سال جدید، هنوز دانشگاه نیومده. هم نگرانشم، هم دلم براش تنگ شده :(

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۹
نوید

سلام. این عکس ها، دست رنج یک هفته سفر معنوی راهیان نوره. ان شاءالله که اثر و برکتشو تو زندگیم ببینم ...

پادگان دوکوههغروب دوکوههمحوطه پادگان دوکوهه

رصد یادمان فتح المبین یادمان فتح المبینیادمان فتح المبین

یادمان فتح المبینما ایستاده ایم! سیم خاردار و گل

برای دیدن سایز اصلی تصاویر و مشاهده توضیحاتشون، روی هر عکس کلیک کنید.
درصورت درخواست تصاویر در سایز اصلی، با ذکر مورد استفاده، با من تماس بگیرید. (نظر بگذارید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۰۵
نوید