من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راهیان نور» ثبت شده است

سلام. این عکس ها، دست رنج یک هفته سفر معنوی راهیان نوره. ان شاءالله که اثر و برکتشو تو زندگیم ببینم ...

نمایی از یادمان طلائیه حسینیه و گلزار شهدای طلائیه نمایی از یادمان طلائیه

لودر منهدم شده راز و نیازهجده ساله مادرم ...

خادمان یادمان طلائیه خادمان یادمان طلائیه

برای دیدن سایز اصلی تصاویر و مشاهده توضیحاتشون، روی هر عکس کلیک کنید.
درصورت درخواست تصاویر در سایز اصلی، با ذکر مورد استفاده، با من تماس بگیرید. (نظر بگذارید)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۰
نوید

سلام. این عکس ها، دست رنج یک هفته سفر معنوی راهیان نوره. ان شاءالله که اثر و برکتشو تو زندگیم ببینم ...

پادگان دوکوههغروب دوکوههمحوطه پادگان دوکوهه

رصد یادمان فتح المبین یادمان فتح المبینیادمان فتح المبین

یادمان فتح المبینما ایستاده ایم! سیم خاردار و گل

برای دیدن سایز اصلی تصاویر و مشاهده توضیحاتشون، روی هر عکس کلیک کنید.
درصورت درخواست تصاویر در سایز اصلی، با ذکر مورد استفاده، با من تماس بگیرید. (نظر بگذارید)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۰۵
نوید

حسینیه گردان تخریب

سلام. بعد حدود یکسال برگشتم دوکوهه و حسابی تجدید خاطره کردم؛ حتی با اینکه خیلی چیزا عوض شده بود و خیلی از بچه ها هم نبودن! رفتم تو ساختمون گردان حبیب گشتی زدم و از روی پشت بومش، کل منطقه رو رصد کردم. هنوز همونطور بود؛ سرسبز و خونگرم! شب هم رفتم گردان تخریب و به یاد اون 40 شبانه روزی که اونجا خادم بودم و نفی کشیده بودم و آدم نشدم، پیاده و قدم زنان رفتم و برگشتم. البته با 2 تا دوربین و یه سه پایه روی دوش ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۲۶
نوید

نخلستان

قطع کردن سر درخت نخل، توهین خیلی بزرگیه! خصوصاً از نظر مردم خونگرم و باغیرت خوزستان! بعثی ها در طول 8 سال دفاع مقدس، سر حدود 4 میلیون درخت نخل را بریدند ...
سلام. این عکس رو خودم گرفتم. لطفاً اگه جایی استفاده کردید، لینک منم فراموش نکنید! ان شاءالله بزودی عکس های سفرم رو میگذارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۳۴
نوید

:) نوروز سال 1389، خادم یادمان فتح المبین بودم. اون روز مسئولیتم تو پارکینگ یادمان بود که یهو دیدم یه پژو 206 صندوقدار پارک کرد و یک زن و شوهر با دو تا بچه شون (یک پسر و یک دختر) از ماشین پیاده شدن. یکم که دقت کردم، دیدم پدر خانواده (راننده) سرلشگر عزیز جعفری فرمانده کل سپاهه؛ با لباس شخصی و بدون محافظ! خیلی خوحال شدم از دیدنش و رفتم جلو و باهاش سلام و احوالپرسی و روبوسی کردم و ایشونم با گرمی برخورد کرد و با خانواده رفت تو یادمان ...
:( یکی از دوستام تعریف میکرد چند سال پیش تو ایام نوروز، سرلشگر صالحی فرمانده کل ارتش اومده بود بازدید از یادمان شلمچه؛ البته با لباس نظامی و کلی خدم و هشم و محافظ مسلح! تازه یه سرباز هم با فرچه دنبالش بود که یکوقت خدایی نکرده روی پوتین های تمیز و براق ایشون خاک نشینه! و صد البته نمیشد بهشون نزدیک شد. البته سال 1385، شخصاً پرم به پر ایشون (البته ببخشید محافظای ایشون!) خورد و تنها چیزی که میتونم درباره اش بگم اینه: صرفاً یک نظامی!

صرفاً جهت مطالعه:
بازدید سردار جعفری به همراه خانواده از زیارتگاه شلمچه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۲۲
نوید

سلام. دو سال پیش تقریباً همین روزا، قرار شد بشم مسئول پشتیبانی یکی از اردوهای جهادی توی یکی از مناطق استان خوزستان. اون سال من به دلیلی نتونستم برم، یکی دیگه از دوستان هم که میخواست بره نتونست و بالاخره قرار شد امیرحسین بره. امیرحسین صابری؛ یکی از خادمای سال قبل تو منطقه فتح المبین. منتها اینقدر شر و شور بود و پرهیاهو که تا تعهد کتبی ننوشت، اجازه رفتنش صادر نشد! بالاخره نوشت و امضاء کرد و رفت و شد مسئول پشتیبانی اردوی جهادی! مسئولیتی که اول قرار بود من به عهده بگیرم!
خلاصه؛ روزها پشت سرهم سپری میشدن تا اینکه یه شب، یکی از بچه ها بهم زنگ زد و گفت «امیرحسین رفت!» به همین سادگی! گویا داشتن با ماشین میرفتن خرمشهر برای خرید که یه کامیون از روبرو بهشون میزنه و تمام! دو نفر شهید میشن (امیرحسین و یکی از بچه های دزفول) و دونفر دیگه هم درب و داغون! و ازهمه بدتر اینه که بنیاد شهید، این دوستان رو شهید و جانباز حساب نکرد. چون از نظر این بنیاد، فقط کسایی که تو منطقه درگیری کشته بشن، شهید حساب میشن. توی تهران هم خیلی چون خیال میکردن از شهدای فتنه هست (موضوع مال اواخر سال 88 هست)، خیلی سخت گذشت. عکساشو پاره میکردن ، فحش میدادن و ... . درکل خصوصاً به خونوادش خیلی سخت گذشت.
خدا ان شاءالله آخر و عاقبت هم ما رو ختم به خیر کنه! تو عصبانیت، یه حرفایی به یه نفر زدم که خیلی پشیمونم! از صمیم قلب! امیدوارم منو ببخشه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۰
نوید

سلام. دیروز، روز سختی بود برام! خیلی سخت؛
از یک طرف رباط پام کشیده شد و مجبور شدم 2 هفته گچ بگیرم. با این گچ لعنتی، خیلی کند شدم! مسیر 5 دقیقه ای رو توی 20 دقیقه میرم با کلی زحمت! پدر اون یکی پامم دراومده بس که بهش تکیه کردم. الان فهمیدم تکیه گاه بودن چقدر سخته! والا!
از طرف دیگه، به حامد زنگ زدم (قرار بود هماهنگ کنه برا خادمی بریم جنوب) که گفت با حسین (مسئول اون یادمان که حدود 4 سال با هم کار میکردن) دعوا کرده و از موسسه زده بیرون و این یعنی جنوب تمام! (شاید با کاروان برم) ولی به حامد حق میدم. چون با حسین کار کردم. اخلاقای خیلی خاص و تقریباً بدی داره که هرکسی نمیتونه تحملش کنه. 4 سالم خیلیه!
طرف هم داستانی شد! ظهر سر کلاس "عکاسی پرتره" زنگم زد، جواب ندادم. قهر کرد و آخرم بعد کلی منت کشی و قربون صدقه رفتن و بدفهمیدن و سوءتفاهم و جنگ و دعوا و اعصاب خوردی، بالاخره با هم تموم کردیم. ناراحت شدم، ولی حس میکنم برای هم نبودیم. حداقل الان و تو این شرایط! نه خونه ای، نه درآمدی! احتمال خیلی زیاد اگه شرایطم درست شه، دوباره برم سمتش.
ناگفته نماند اینا مشکلای دونه درشت امروز بودا! مثلآ اینکه کلاس عربی رو پیچوندم و دانشگاه چی شد و کذا و کذا (به قول شیخ غریب!) بماند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۱۱
نوید