من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۲۰ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

سلام. ضدحال یعنی اینکه ساعت 8 صبح کلاس داشته باشی، خوابتم بیاد، بعد به خاطر یکی دیگه که داره برنامه وزین و مسخره 90 رو مشاهده میکنه، مجبور باشی تا 1 بیدار بمونی!
بین «عقل و اعتقادات» و «دل و احساسات» گیر کردم عجیب! داره داغونم میکنه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۴
نوید

سلام. این چند وقت با این پام اینقدر تو چشم بودم که از سوپر مارکت سر میدون گرفته تا رئیس خط تاکسی های مسیر دانشگاه و حراست دم در و ...، بازکردن گچ پامو بهم تبریک گفتن! امروزم خیلی راه رفتم. اصلاً راه رفتن و فکر کردن و موسیقی گوش دادنو خیلی دوست دارم. اتوبوس سواری رو هم! دوست دارم بشینم صندلی پشت راننده اتوبوس و هدفن بزنم تو گوشم و آهنگ محبوبمو گوش بدم و به هیچی دیگه فکر نکنم. فقط برم!
دوست دارم ساعت ها فقط بشینم و به او نگاه کنم؛ به حرکات باوقارش، به چشمان قهوه ای زیباش و به لبخندای ملیحش! و کشش عجیبی دارم برای گرفتن دستاش! باید کاری کرد ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۵۹
نوید

سلام. حس بدی دارم. دقیقاً مث حس «کلنل تام رایان» تو قسمت آخر سریال یونیت! اونجایی که با وجود تمام تلاش هایی که برای حفظ واحد و جون خودش و نیروهاش و مردم کشورش کرده، همه بسیار بیرحمانه به این نتیجه رسیدن که اون باید بره و به درد یگان نمیخوره! دقیقاً همونایی که برای حفظ جونشون تلاش کرده ...
بعضی وقتا آدما ندونسته و با یه حرف کوچیک، اثرات بدی روی بقیه میگذارن. بیایم جزو این دسته آدما نباشیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۹
نوید
سلام. دلم خیلی گرفته. امروز تو ماشین یکی از بچه ها، یه آهنگ قشنگ و قدیمی از ا ب ی گوش کردم. رفتم تو حال و هوای قدیم. نمیدونم چرا؛ ولی دلم عجیب برا اون حال و هوا تنگ شد. برا مادربزرگام، برا دورهمی های فامیلی، مهمونی های با بهانه و بی بهانه توی خونه، جمع شدن پسردایی ها، پسرعمه ها، دخترعمه ها تو یه اتاق کوچیک، اسم فامیل بازی کردنا، جر زدنا، مسخره بازی درآوردنا، شوخی ها و خنده های از ته دل، دوست داشتنای بی غرض! دلم تنگ اون روزاست ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۱۷
نوید

سلام. دو سه روزی میشه اینجا هوا ابری و سرده. اما نمیباره. شاید مثل من داره بغضشو میخوره. شاید مثل من، به مرد بودن عادت کرده! به تنهایی. شاید یاد گرفته سرد باشه و خشک و نباره تا کسی نفهمه دلش گرفته. تا کسی مسخره اش نکنه! تا کسی بهش نگه «مرد که گریه نمیکنه!» آسمونم این روزا به تنهایی نیاز داره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۲۶
نوید

هنوز هم به عادت بیروت، شب ها بعد از شام راه میروم تا حداقل عادت های خوب را از یاد نبرم؛ منی که مدت هاست جدا افتاده ام ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۰۱
نوید

سلام. جدیداً عاشق نسکافه شدم! خیلی بهم میچسبه! تو قطار، تو خونه، تو دانشگاه! یه حسی دارم بهش تو مایه های حسم به اون دختره! دوسش دارم. برعکس قهوه عربی که واقعآ ازش متنفرم! به نظرم مزه ته سیگار میده! سوریه که بودیم، ملت مث ما که خیلی چایی میخوریم، قهوه عربی میخوردن!
یادمه روزای اول ، تو دمشق هرجایی میرفتیم برامون قهوه عربی می آوردن و رفیقم هم برای اینکه اذیتم کنه (میدونست بدم میاد)، به شوخی میگفت اگه نخوری، انگار بهشون توهین کردی بهشون و من از روی اجبار میخوردم و تا قهوه بعدی، تلخیش زیر زبونم می موند! یادش بخیر ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۱۷
نوید

سلام. یه دختره هست تو دانشگاهمون، هم رشته ایم و جفتمون ترم 2! دختری تقریباً لاغر، با چهره ای جذاب و معصوم که محجبه هست (نه از اون محجبه هایی که از صدتا بدحجاب بدترن!) و آرام و سر به زیر. یه حس خوبی بهش دارم. نه فقط به خاطر چهره اش. (که دختر خوشگل تو دانشگاهمون کم نیست، حتی محجبه اش) تو دانشگاه هم با پسری نیست و هرروز تنها میاد و تنها میره. ترم قبل، با یه دختر چادری دیگه بود که اون دختره معمولاً سرکلاس چادرشو درمی آورد. ولی اون نه! چند صباحیه هروقت میبینمش، یه جوری میشم! نمیدونم چه حسیه. امروز تا از کلاس اومدم بیرون، برگشت و با یه لبخند زیبا بهم سلام کرد (ایستاده بود داشت تابلو اعلاناتو می خوند). منم جوابشو دادم و رفتم (چون کلاس عربی داشتم). پنجشنبه هم سر کلاس «بررسی و شناخت آثار عکاسی»، اسم و فامیلشو درآوردم. واقعاً نمیدونم چرا!

بعدنوشت:
البته الان دیگه دقیقاً میدونم چرا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۵۴
نوید

باور کنید سخته یک روز تمام مجبور باشی کارایی رو انجام بدی که دوست نداری!
ساعت ها مجبور باشی از کسی مراقبت کنی که ازش خوشت نمیاد! چون هیچ گزینه دیگه دیگه ای وجود نداره!
نمیتونی از بازرسی شدن وسایلت توسط هرکس و ناکسی جلوگیری کنی!
نمیتونی این حس بدی که داری رو عوض کنی!
حتی نمیتونی وقتی بارون میاد، بری تو خیابون قدم بزنی! چون پای درست و حسابی نداری!
و مهمتر از همه دلمتم براش تنگ شده و نمیتونی بهش ابراز کنی! خب دله دیگه! با اینکه میدونه چه مشکلاتی ایجاد میکنه این رابطه خصوصآ برای اون، اما بازم دلش میخواد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۴۲
نوید
دلم آرامش میخواد؛ آرامشی از جنس روزای اول آشنایی با "او"! آرامشی که فکر نکنم به این زودی بهش برسم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۱۴
نوید