من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

من نویدم

اینجا قلمرومه! جایی بین حقیقت و خیال ...

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

سلام. گفتم دیروز قرار بود بریم آتلیه مجهز استادمون؛ وااااااقعاً آتلیه بود! اصلاً بعد از اینکه از اونجا رفتیم آتلیه دانشگاه، انگار رفتیم انباری! فقط تو یک مورد، بیشتر از 10 تا فلش 600 داشت در انواع مختلف! با یه حساب سرانگشتی، فقط درحدود 300 تا 400 میلیون تومن تجهزات داشت اونجا! بجز مکانش که یه جای بزرگ بود تو یه جای خوبه شهر ... البته کارش هم خیلی درسته! به چندتا از آتلیه های مطرح شهر مشاوره میده بجز کار اصلیش که عکاسی تجاری و اهل فن میدونن چه پولی توشه ...! بگذریم؛ بحث اصلی چیز دیگس :)
ساعت 8:30 اونجا بودیم. بازم داشتم از اومدن بانو ناامید میشدم که حدودای ساعت 9:15 تشریف آوردن! :) کلاس 11:15 تموم شد و چون ساعت 12 دانشگاه کلاس داشتیم، باید میرفتیم دانشگاه. 2 تا از پسرا و همچنین خانم نوشین (اسم مستعار همون خانمی که قراره راجع به بانو برام تحقیق کنه) ماشین آورده بودن. چندتا از دخترا هم (ازجمله بانو) پیاده داشتن میرفتن که خانم نوشین بهشون گفت که ماشین خالی هست. تقسیم شن و با ماشین برن. یکی از پسرا که با ماشینش رفته بود و مونده بود علی* و خانم نوشین. منم ضدحال که الان بانو هم با ماشین علی میره :( یهو دیدم خانم نوشین، بانو رو صدا زد و سوار ماشین خودش کرد و رفت! منم که دیگه قند داشت تو دلم آب میشد :)
خلاصه رسیدیم دانشگاه. کلاسمون عکاسی پرتره بود و توی آتلیه (انباری!) و چراغا هم خاموش! اواخر وقت خانم نوشین اومد سمتم و گفت: «تحقیقات رو شروع کردم! شمارتو بده، خبرت میکنم!» شماره رو که بهش دادم، یه غمی تو دلم نشست. چون احساس میکنم این ماجرا به خوبی و خوشی تموم نمیشه و داغش تا مدت ها رو دلم می مونه و هرروزم زخمش تازه میشه :(

خدایا! دیگه نمیخوام اشتباهات گذشته رو تکرار کنم! خودت کمک کن ماجرا به خیر و خوشی ختم بشه! آمین!

*این علی، بچه خیلی باحال و دوست داشتنی ایه که البته داستانش برای من، با بقیه یکم فرق داره؛ به دلایلی که دوست ندارم نه اینجا و نه هیچ جای دیگه بگم. و احتمالاً  هم زیاد اسمشو اینجا بیارم ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۱۲
نوید

سلام. استاد درس نورپردازی استادیویی مون خیلی حرفه ایه. 10 ساله کارش عکاسی تجاریه و به عبارت دیگه، عکاسی رو قورت میده! اوایل ترم، قول داده بود چند جلسه ببرتمون آتلیه خودش تا عملی کار کنیم. دیروز گفت با دانشگاه صحبت کرده و قرار شده بقیه جلسات این درس رو توی آتلیه مجهز خودش برگزار کنیم! و دو جلسه در روز. به عبارت دیگه، من چهارشنبه ها از 7 صبح تا 7 شب یکسره کلاس دارم! دقیقآ مثل شنبه ها!
کلاس عربیمون (ترم 2) نزدیک بود کنسل بشه! شنبه زنگ زدم که برم، گفتن یک نفر کم داریم و به حد نصاب نرسیده ): بعد با بچه ها قرار گذاشتیم یا بریم با مدیر صحبت کنیم، یا همه با هم پول یک نفر رو حساب کنیم که یهو تماس گرفتن گفتن اون یک نفر هم جور شد (: یعنی یه همچین شاگردای فعالی هستیم ما!

زندگی بالا و پایین زیاد داره؛ باید مثل "موتور پرشی" باهاش کنار بیای تا بتونی جون سالم به در ببری! خداوکیلی حال کردین جمله رو؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۰
نوید

سلام. این چند وقت که نبودم، داشتم با مشکلات شدید اینترنت دست و پنجه نرم می کردم و بالاخره تونستم مشکل رو حل کنم. البته دلم پر حرفه؛ ولی فعلاً ترجیح میدم تو دلم بمونه ...

بانو رو حدود 1 ماه ندیدم! تو سال جدید، هنوز دانشگاه نیومده. هم نگرانشم، هم دلم براش تنگ شده :(

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۹
نوید

سلام. امروز کلاس پرتره داشتیم تو آتلیه دانشگاه. با این استادمون خیلی حال میکنم! همونطور که گفتم، استاد باحالیه. درس که تموم شد و بچه ها رفتن، من و علی موندیم به صحبت با استاد. استادمون میگفت چندتا پروژه سنگین عکاسی صنعتی و ... گرفته و وقت نمیکنه همشو بره. اگه ماها حرفه ای تر بودیم، میداد به ما! پول خوبی توشه. اما حیف! بعد یهو دیدم رفت سر کیفش و دوتا ساندویچ سالاد الویه درآورد و یکشو به اصرار داد به ما، یکیشم خودش خورد! آخه تا 6 یکسره کلاس داشت و فرصتی برای نهار خوردن جز تو اون ساعت براش مهیا نبود! خلاصه بسی خرسند شدیم! احتمالاً بعداً راجع به علی بنویسم. بچه خوبیه!
امروز وقتی وارد کلاس شدم، اول بین بچه ها دنبال بانو گشتم؛ اما نبود. نیومده بود! حالم گرفته شد! اگه فردا هم نیاد، دیگه میره تا 16 فروردین 93 ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۴۸
نوید

سلام. ضدحال یعنی اینکه ساعت 8 صبح کلاس داشته باشی، خوابتم بیاد، بعد به خاطر یکی دیگه که داره برنامه وزین و مسخره 90 رو مشاهده میکنه، مجبور باشی تا 1 بیدار بمونی!
بین «عقل و اعتقادات» و «دل و احساسات» گیر کردم عجیب! داره داغونم میکنه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۴
نوید

سلام. پست قبلی رو تو شرایط خیلی بدی نوشتم؛
تصور کنید ساعت 4:15 امتحان فاینال (پایانی) عربی دارید، استاد هم گفته روز امتحان حتماً سروقت بیاید. چون قراره یه سی دی صوتی بگذاره گوش کنیم و 5 تا سوال اول رو براساس اون سی دی باید جواب بدیم.
جمعه ای هم که قرار بود یه مروری روی درسا داشته باشید، به خاطر یه ماجرای مسخره، اصلاً فرصت نکردید به کتاب نگاه کنید.
صبح هم با اینکه برنامه ریزی کردید و زودتر بیدار شدید از خواب تا با آرامش برید سرکلاس، همه چی دست به دست هم میده تا با یک ربع تأخیر برسید!
کلاس آخر هم که قاعدتاً باید ساعت 2 شروع بشه تا 3:30 و دراین صورت بتونی به کلاس عربی ساعت 4:15 برسی، به دلیل طول کشیدن کلاس قبلی استادت، با 45 دقیقه تأخیر شروع میشه و تو ساعت 4:10، تازه میرسی به مترو و قید 5 سوال سماعی (گوش دادنی) رو میزنی و ساعت 4:30 میرسی به امتحان!
اما وقتی تلاشتو میکنی و بقیه اش رو می سپری به خدا با چاشنی آیت الکرسی، همه چیز فرق میکنه؛ استاد باوجود یک ربع تأخیر راهت میده، باوجود اینکه گفته سی دی رو اول امتحان میگذاره و اگه دیر برسی از دست میدیش، میبینی هنوز نگذاشته و وسطای امتحان میگذاره و امتحانی رو که فرصت نداشتی مرورش کنی و با اون وضعیت رسیدی بهش رو خیلی خوب میدی!
باور کنید آیت الکرسی ، معجزه میکنه! فقط کافیه بهش ایمان داشته باشی! یکبار امتحان کن ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۶
نوید

سلام. استاد درس «عکاسی پرتره» مون خیلی باحاله. از ترم قبل باهامونه و اولین استادی بود که ترم 1 باهاش کلاس داشتیم. معلومات بسیار بالا و به روزی هم تو زمینه عکاسی داره که اتفاقاً مدرک دانشگاهیش هم عکاسی نیست! ولی خارج از دانشگاه و بصورت آزاد، عکاسی رو دنبال کرده و مدارکش رو گرفته. توی کلاسا هم خیلی بیشتر از اون چیزی که باید درس میده و معمولاً تجربیات شخصیشم منتقل میکنه. اخلاق خوبی هم داره و میگه سر کلاس من آدامس میتونید بخورید، صحبت میتونید بکنید، پیامک میتونید بزنید، از کلاس میتونید بیرون برید، فقط نظم کلاسو به هم نریزید و حواس منو پرت نکنید!
دیروز سر کلاس، دوتا از بچه ها اینقدر اذیت کردن که یهو قاطی کرد و گفت: من دیگه به شیوه قبل درس نمیدم! خودتون سرکلاس کار میکنید، اگه مشکلی داشتین، برطرف میکنم. وگرنه هیچی! بعد اومد کلی صحبت کرد و گفت من خیلی بیشتر از کلاس دارم بهتون درس میدم و به خاطر پول یا خوش آمد شما نیست و من خودم علاقه دارم و از این حرفا. البته راست میگفت. معلوم بود از روی علاقه درس میده. خلاصه، یه چند دقیقه ای صحبت کرد و یکم که خالی شد و البته بعد از قول بچه ها مبنی بر ساکت بودن، دوباره درس رو شروع کرد به همون شیوه قبلی! بس که این استاد، گله ...
امروز نمیدونم چرا یهو به صورت خودجوش، بیشتر دخترای کلاسمون چادر پوشیده بودن! حتی اونایی که دوست پسر داشتن، یا معمولاً حجابای داغون تردد میکردن! اصن یه وعضی! کفم بریده بود!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۰
نوید

سلام. امروز بالاخره دلمو زدم به دربا و به یکی از خانوم های سن و سال دار و تقریباً قابل اعتماد کلاسمون که شوهر و 2 تا بچه کوچیک داره گفتم بره برام راجع به اون دخترخانوم تحقیقات کنه تا ببینم اصلاً از نظر خانوادگی به ما میخورن یا نه! اگه تقریباً از نظر فرهنگی و اجتماعی به خانواده ما بخورن، ان شاءالله سال دیگه میریم خواستگاری و باقی قضایا. البته امیدوارم!
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۴۰
نوید

سلام. این چند وقت با این پام اینقدر تو چشم بودم که از سوپر مارکت سر میدون گرفته تا رئیس خط تاکسی های مسیر دانشگاه و حراست دم در و ...، بازکردن گچ پامو بهم تبریک گفتن! امروزم خیلی راه رفتم. اصلاً راه رفتن و فکر کردن و موسیقی گوش دادنو خیلی دوست دارم. اتوبوس سواری رو هم! دوست دارم بشینم صندلی پشت راننده اتوبوس و هدفن بزنم تو گوشم و آهنگ محبوبمو گوش بدم و به هیچی دیگه فکر نکنم. فقط برم!
دوست دارم ساعت ها فقط بشینم و به او نگاه کنم؛ به حرکات باوقارش، به چشمان قهوه ای زیباش و به لبخندای ملیحش! و کشش عجیبی دارم برای گرفتن دستاش! باید کاری کرد ...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۵۹
نوید
سلام. ازجمله مزایای پای شکسته اینه که همه زیادی بهت محبت میکنن! مثلاً امروز سوار تاکسی شدم برم دانشگاه. تا مسیرو گفتم، راننده گفت خواستم بهت بگم نمیرم، اما نشستی دیگه روم نشد! و با اینکه راهش دور شد و به ترافیک خورد، اما منو رسوند! یا مثلاً سوار اتوبوس و مترو که میشی، ملت سر و دست میشکنن جاشونو بهت بدن و حس پیرمرد بودن به آدم دست میده! تو تاکسی هم همیشه جلو میشینی! و از همه مهمتر ظرفارو هم دیگه لازم نیس بشوری!!!
البته از معایبش هم میشه به ایجاد ترافیک سنگین پشت سرت تو راه پله ها (خصوصاً وقتی یه دوست داره مشایعتت میکنه) اشاره کرد و اینکه روزی 20 بار باید توضیح بدی که پات چی شده! از نگهبان دم در بگیر، تا بچه های کلاس بغلی! اصن یه وعضی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۵۲
نوید